به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از شهروند، خرداد است اما سمیرم همچنان سوز سرمایش را دارد. علیرضا کلاه کامواییاش را تا نزدیک ابروها پایین آورده، اسکناسهایش را در دست گرفته و روی صندلیاش در راهروی یک دستشویی بینراهی نشسته است.
قبل از اینکه به قصه زندگیاش برسد، توضیح میدهد که چرا دستکم صندلیاش را به بیرون این دستشویی منتقل نمیکند: «اگر اینجا ننشینم، آقا میاد دستشویی میره و میگه وضو گرفتم، چطور اثبات کنم که قضای حاجت کرده؟ این تجربه منه.»
میخندد و ادامه میدهد: «قبل از این دستشویینشینی، چاهکَنی میکردم. ۲۲ساله که ایران هستم. مادرم همین پنج روز پیش از دنیا رفته و بابام هم ۱۲ روزه که بیمارستانه. باید کار کرد دیگه.»
علیرضا سرش را پایین میگیرد و با حسرت از گذشته میگوید: «چاههای ٧٠-٦٠ متری میکندم. بالابر از این برقیها بود. سر ۶۰ متری برق رفت و بالابر از این ساختنیها بود، نتونست بیل را نگه داره اومد خورد تو کمرم و الان توی کمرم سیخ دارد.» او چند ماهی را در بیمارستان و بعد هم منزل، بستری میشود و در این مدت هم هرچه پسانداز داشت خرج کرد تا به کار امروز برسد: «کار قبلی ماهی ٩-٨میلیون تومان پول گیرم میاومد. ولی سه چهار ماه توی بیمارستان بودم و هیچ بیمهای هم نداشتم. الان از مجبوری آمدم که پول خانه و زندگیام را دربیارم. بهتره از اینه که برم دزدی و خلاف کنم.»
بحث به درآمد کار فعلی که میرسد، علیرضا داستانهای مختلفی تعریف میکند و چندان هم علاقهای به شفافیت دراینباره ندارد: «درآمد؟ باید هر ۴ روز ۶۰ تومان بدم و فاضلاب خالی کنم، هفتهای یک ۲۰ لیتری مایع میخرم و مصرف دارم،٣٠٠-٢٠٠ تومن قبض برق میاد. شبی ۷۰هزار تومان آب مصرف دارم؛ یه تانکر آب ۱۰هزار لیتری میخرم ۶۰هزار تومان. در ماه که نمیشود گفت ولی شبی ٣٠، ٤٠، ٥٠ درآمد دارد. خرجش را که بکشم ماهی ٦٠٠-٥٠٠دارم اگر مشتری بیاید.»
او نوجوانی ۱۶ساله بود که از مرزهای سیستانوبلوچستان وارد ایران شد و ۲۲سال در ایران چاه کند و آنطور که خودش میگوید موهای سر و صورتش را زیرِزمین سفید کرد. بحثش به «کار خوب» و به درس و مدرسه میرسد: «کار خوب یعنی وقتی افتادی بیمارستان، یه دفترچهای چیزی داشته باشی. پدر و مادرم نداشتند، منم ندارم و خیلیهای دیگه هم ندارن. باید بری بیمارستانها را ببینی که چه خبر است. کارگری هم خوبه، نیازه ولی حداقل باید یه دفترچهای درمانی داشته باشیم. ما که نتونستیم درس بخونیم و هرکی هم سواد نداشته باشه، وضعیتش همینه دیگه.»
علیرضا حالا پدر سه فرزند است؛ آرمان، آرش و آرزو و وقتی میخواهد از آرزوهایش درباره آینده بگوید تمام فکر و ذکرش این سه نفر است: «اتفاق خوب؟ والا از این بعد که به ما هیچی نمیرسه. از این به بعد، روبه سفر میریم، پیر شدیم دارم میریم. همه ریشام سفید شده ولی خدا کند یه چیزایی بشود که بچههام به این روز نیفتند.»
مرد میانسال ۳۸ساله دستی به صورتش میکشد و همچنان که از پیری میگوید، نگاهی به کارنامه زندگیاش میاندازد: «کار، عار نیست. نون حلال، سختی داره، بوی بد داره، شب بیداری داره ولی عاقبتبهخیری هم داره. پدر و مادر من زحمت کشیدند، من هم بیشتر کشیدم ولی امیدوارم برای بچههایم دنیا بهتر باشه.»