کانون خطر در خاورمیانه کجاست؟

  • چهارشنبه 25 مرداد 1396 ساعت 22:51

اخبار => سایر رسانه ها

گراهام فولر، نویسنده کتاب قبله عالم و استراتژیست مشهور دولت جورج بوش پدر در مقاله‌ای تفصیلی از ترس عربی نسبت به جاه‌طلبی‌های محمدبن‌سلمان خبر داد.
کانون خطر در خاورمیانه کجاست؟

به اعتقاد فولر، عربستان به‌دلیل انگیزه‌های امپریالیستی به کل شبه‌جزیره چشم طمع دارد و می‌خواهد سیطره ایدئولوژیک و سرزمینی خود را بگستراند. ریاض اگرچه ایران را تهدیدی مهم در منطقه می‌بیند، اما اکنون کشورهای عربی دلیل قانع‌کننده‌ای دارند که این عربستان و محمدبن‌سلمان هستند که قدرتی تهدیدگر محسوب می‌شوند.  گراهام فولر،استراتژیست دولت جورج بوش پدر در مقاله‌ای تفصیلی می‌نویسد: یورش اقتصادی و سیاسی کشورهای حاشیه خلیج‌فارس به قطر به رهبری عربستان تاکنون نه تنها نشانه‌ای از موفقیت در تسلیم قطر را به‌دنبال نداشته بلکه نشانه‌ها و سیگنال‌هایی دلهره‌آور از آینده ژئوپلیتیک در شبه‌جزیره عربستان را به‌دنبال دارد. این آینده بیش از اینکه به ایران ارتباط داشته باشد به عربستان مربوط است که نشانه‌هایی از یک اقدام تهاجمی به سوی هژمونی در شبه‌جزیره عرب را بروز می‌دهد. به گزارش دنیای اقتصاد، عربستان اکنون رهبر واقعی یک بلوک «ضدانقلابی»- حتی می‌توان گفت بلوک «ضدتحولی»- است که هر آنچه در توان داشته به‌کار گرفته تا مانع تکرار آن نوع تغییر رژیم‌های وحشتناکی شود که از بهار 2011 شاهد آن بودیم. در حوادث آن سال‌ها 4 رژیم عربی زمینگیر شدند: تونس، مصر، لیبی، یمن و سوریه هم تقریبا همین‌طور. البته دیکتاتورها اولویت را بر بازپس‌گیری قدرت قرار دادند.

گراهام فولر، نویسنده کتاب «قبله عالم» که در ایران ترجمه شده و همچنین معاون سازمان اطلاعات ملی آمریکا هم بوده ، معتقد است نگران‌کننده‌تر این است که عربستان سعودی ظاهرا درگیر فرآیند بلندمدت توسعه و گسترش اقتدار خود و در نهایت بسط کنترل کامل و حاکمیتی خود بر سراسر شبه‌جزیره عرب در راستای تحقق نوعی «مانیفست آشکار وهابیگری» است. عربستان سعودی مبلغ اصلی تفسیری سبک‌سرانه و غیرمتساهل از اسلام است که از انگلستان تا اندونزی و تا آفریقای جنوبی امتداد دارد. ریاض البته حامی تروریسم نیست اما از مدارس و مساجدی که توجیهی ایدئولوژیک برای تروریسم به‌دست می‌دهند پشتیبانی مالی می‌کند. جاه‌طلبی سرزمینی سعودی در شبه‌جزیره فقط این مشکلات را افزایش می‌دهد. سیاست اعراب خلیج‌فارس به‌طور سنتی با رسوم اجتماعی محافظه‌کارانه و حکومت دیکتاتوری محتاط مشخص می‌شود که هرگونه رادیکالیسم سیاسی را – لااقل در داخل- از میان می‌برد. عربستان سعودی- به‌عنوان بزرگ‌ترین کشور در میان اعراب حاشیه خلیج‌فارس- مدت‌ها است تلاش می‌کند بر دولت‌های کوچک عربی و شیخ‌نشین‌هایی که حول سواحل شبه‌جزیره هستند- از عمان در جنوب تا فدراسیون شیخ نشین‌های کوچک زیر بیرق امارات متحده عربی در شمال، جزیره بحرین که چند مایل از عربستان فاصله دارد و جزیره بسیار کوچک و مستقل قطر که به سرزمین اصلی عربستان چسبیده است- فائق‌ آید. کویت در بالای خلیج‌فارس هم در اصل به این مجموعه در شورای همکاری خلیج‌فارس تعلق دارد اما در مدیریت حفظ فاصله از فشارهای سعودی نسبتا موفق عمل کرده است. یمن فقیر و جنگ زده – با آن فرهنگ سیاسی خشن خود در گوشه جنوب غربی شبه‌جزیره- قرن‌هاست می‌کوشد تا با استیلای سعودی مقابله کند و هنوز هم در حال انجام همین کار است. اما شرایط شبه‌جزیره چندی است در حال تغییر است. به گفته فولر - که در دوران جورج بوش پدر از استراتژیست‌های کابینه او و مدافع بازگشت ایران به خانواده جهانی بود- سیاست جانشینی و ساختار قدرت در عربستان سعودی با روی کار آمدن محمد بن‌سلمان جوان دچار تغییرات شگرفی شد و این جوان به یکباره سلسله مراتب نسلی (و قدرت) را در نوردید و جانشین پدر بیمار خود شد.

او پیش از اینکه جانشین شود هم با طرح جدید اقتصادی خود (موسوم به طرح اقتصادی 2030) که به‌دنبال بریدن از نفت و استقلال از این طلای سیاه بود توجهات را به خود جلب کرده بود. حتی برخی سختگیری‌های دینی- حکومتی در رفتار عمومی را اصلاح کرد و برای جلب حمایت عمومی در پی در انداختن طرحی جدید در فضای اجتماعی هم بود. اینها اگرچه اهدافی قابل ستایش هستند اما احتمالا محقق نخواهند شد. به‌طور مشخص، او یک سیاست خارجی تهاجمی اتخاذ کرده که درها را به‌سوی دیپلماسی پشت‌پرده برای ماجراجویی‌های نظامی گسترده و بی ملاحظه در سیاست خارجی بسته است. کشورهای کوچک حاشیه خلیج‌فارس او را زیر ذره بین قرار داده‌اند. محمد بن‌سلمان بازی جدید خود را از یمن شروع کرد جایی که او مدعی است ایران در آنجا نفوذی خطرناک دارد. حقیقت اما چیز دیگری است. حقیقت این است که عربستان سعودی حاضر به تحمل یک یمن مستقل در بیخ گوش خود نبود؛ یمنی که نشانه‌هایی از یک پارلمان منتخب در خود داشت یعنی همان نهادی که عربستان از آن متنفر است. یمن هم اکنون زیر حملات مرگبار امارات و عربستان قرار گرفته و جالب اینجا است که از حمایت لجستیک آمریکا برخوردارند که منجر به تلفات، ویرانی و بیماری شده است.

شورای همکاری خلیج‌فارس اساسا در سال 1981 تاسیس شد تا مبنایی برای سیاست‌های مشترک در عرصه مسائل منطقه‌ای و نفتی در شبه‌جزیره عرب فراهم آورد. این کشورها به‌شدت از سوی آمریکا، انگلستان، حتی فرانسه و روسیه مسلح شده‌اند. تمام این ولخرجی‌ها و دست و دل بازی‌های تسلیحاتی در وهله اول نوعی دستمزد و باج به کشورهای غربی است تا اطمینان یابند که آنها در شرایط بحران به نجات‌شان خواهند آمد. اما چه نوع بحرانی؟ خارجی؟ از سوی اسرائیل؟ روسیه؟ یا ایران؟ یا نوعی حمایت در برابر طغیان‌های داخلی است؟ این سوال حساس، به لحاظ دیپلماتیک، مبهم و نامشخص به حال خود رها شده است. اما از بدو انقلاب ایران، عربستان همواره این کشور را به‌عنوان بزرگ‌ترین تهدید برای امنیت کشورهای خلیج‌فارس تلقی کرده است. با این حال، ایران هرگز به کشورهای حاشیه خلیج‌فارس حمله نکرده است. با این حال، امروز ایران حمایت غیرمستقیم اندکی از برخی نیروهای داخلی در یمن در برابر نفوذ عربستان به عمل می‌آورد.

به لحاظ نظامی ممکن است کشورهای حاشیه خلیج‌فارس به دلیل خریدهای نظامی که از غرب انجام می‌دهند برتری‌هایی نسبت به ایران داشته باشند اما ایران یک هویت و پشتوانه قدرتمند فرهنگی دارد که به او اطمینان، اعتماد به نفس، جسارت و اراده لازم برای به چالش کشیدن سیاسی پادشاهی‌های عرب را می‌دهد و این به‌ویژه از طریق درخواست‌های بلندمدت ایران برای حکمرانی دموکراتیک، پایان دادن به نظام پادشاهی و برخورد عادلانه با اقلیت‌های شیعی تحت ستم در کشورهای حاشیه خلیج‌فارس میسر شده است (شیعیان اکثریتی سرکوب شده و زیر لوای حکومتی خشن در بحرین هستند). ریاض اگرچه ایران و شیعی گری را تهدیدی مهم در منطقه می‌بیند اما اکنون کشورهای عربی کوچک دلیل فراوان و قانع‌کننده‌ای دارند که این عربستان و محمد بن‌سلمان جوان هستند که قدرتی تهدیدگر محسوب می‌شوند. به این دلیل است که دولت‌های عربی یک جورهایی نسبت به پیروی از طرح‌های سعودی برای «کنترل نظامی متمرکز» در حاشیه خلیج‌فارس اکراه نشان می‌دهند و از این می‌ترسند که حاکمیت شان به واسطه جاه‌طلبی‌های این جوان سعودی زیرسوال رود و با بن‌سلمان دچار اصطکاک شوند.

بحران فعلی بر سر قطر اکنون به‌طور بی‌سابقه‌ای مورد توجه پادشاهی‌های خلیج‌فارس قرار گرفته است. شاخک‌های آنها اکنون حساس شده که این بحران به کجا می‌انجامد. اولتیماتوم مشترک عربستان- امارات به قطر برای این بود که این کشور کوچک را به زانو در آورده، مطیعش سازند؛ تا سیاست خارجی مستقل قطر در برابر برادران بزرگ‌ترش را ذیل سیاست خود قرار دهند؛ تا قطر سیاست‌های مستقل‌تر خود را ذیل اقتدار و سیاست این دو کشور تعریف کند یا در غیر این صورت متحمل عواقبی سخت‌تر شود. کویت، به‌عنوان یک دموکراسی نسبی و دورترین کشور عربی به عربستان، یکی از کشورهایی است که سیاست مستقل‌تری نسبت به ریاض دارد. این کشور روابطی- هرچند پر فراز و نشیب- با ایران و عراق دارد. در واقع، کویت باید توازنی ظریف را میان سه کشور ایران، عراق و عربستان برقرار کند تا بتواند استقلال و حاکمیت خود را حفظ کرده و از خدشه دار شدنش جلوگیری کند. کویت به جرگه کشورهای تحریم‌کننده قطر نپیوسته است.

بحرین اما زیر کنترل تمام عیار عربستان قرار دارد و سربازان این کشور برای سرکوب تظاهرات در بحرین حضور دارند. این حضور از بدو بهار عربی جریان داشته است. عمان، به‌عنوان دولتی در سواحل جنوبی شبه‌جزیره، به لحاظ فرهنگی و تاریخی متفاوت از پادشاهی‌های صحرایی شبه‌جزیره است. آنها نمایانگر مردم عرب دریایی هستند که حتی روابطی تاریخی با مجمع الجزایر اندونزی و ساحل شرق آفریقا دارند. اگر سایر پادشاهی‌ها، کشورهایی صحرایی و بیابانی هستند اما عمان و مردمانش همواره در حاشیه دریا بوده و با دریا همنشینی بیشتری داشته‌اند. عمان در سال‌های اخیر تلاشی سخت اما محتاطانه به خرج داده تا تمایز آشکاری میان خود با امیال هژمونیک ریاض برقرار کند. یمن نیز یک دولت عربی است که به لحاظ فرهنگی از دیگر اعضای شبه‌جزیره کاملا متمایز است. یمنی‌ها یک ملت کوهستانی قوی اما فقیر هستند که فاقد نفت بوده اما حسی زنده از یک هویت و فرهنگ تاریخی متمایز دارند که مانع بروز سلطه بیرونی (خارجی) می‌شود. یمن کشوری است که هرگز از سوی دولت‌های بزرگ شبه‌جزیره بلعیده نشده است. تلاش بلندمدت عربستان برای از بین بردن استقلال یمن در نیم قرن گذشته راه به جایی نبرده است. حتی نبرد امروز عربستان علیه یمن- این بار به نام بازداشتن تهدید ایران- در فرآیند نابودی این کشور و مردمانش از طریق فقر و گرسنگی و بیماری است. اما سیاست‌های بن‌سلمان نمایاننده یک شکست بزرگ سیاسی است.

فولر که پیش‌تر تحلیلگر« سیا» هم بود بر این باور است که اکثر امارت‌های واقع در ساحل شبه‌جزیره به ترجیحات عربستان احترام می‌گذارند و با بسیاری از سیاست‌های شورای همکاری که مورد حمایت مالی عربستان است همراهی می‌کنند. اما کشورهای کوچک‌تر خلیج‌فارس از تاریخ آگاهند: نیروهای بدوی وهابی از سابقه طولانی توسعه طلبی از امتداد شمال خلیج‌فارس تا جنوب عراق در سال 1801 برخوردارند. این توسعه‌طلبی سپس و پس از جنگ جهانی اول به دریای سرخ و امروز به اردن و کویت رسیده است. اما گویی عربستان به کل شبه‌جزیره چشم طمع دارد و می‌خواهد سیطره ایدئولوژیک و سرزمینی خود را بگستراند. این کشور سلاح و پول برای این کار دارد. این کشور اگرچه در گذشته فاقد انگیزه امپریالیستی بود اما امروز این انگیزه در دوران بن‌سلمان که احتمالا به جای پدرش خواهد نشست روز به روز بیشتر می‌شود.تنها دو چیز مانع توسعه‌طلبی و الحاق شیخ‌نشین‌های کوچک به عربستان است: یکی، ترس این کشور از تخلف عظیم و آشکار از قانون بین‌الملل در برابر دادگاه افکار عمومی جهانی و دیگری، منافع دولت‌های بزرگ در منطقه (ایران، ترکیه و عراق) برای سد کردن راه توسعه‌طلبی عربستان است. مصر هم با این اقدام سعودی به‌شدت مخالف است اما به دلیل وضع در هم ریخته داخلی‌اش و اتکا به کمک‌های مالی عربستان فعلا نمی‌تواند از در مخالفت با ریاض در‌ آید. تمام این شیخ‌نشین‌ها بسیار ارزشمند هستند. آنها جمعیت‌های بومی اندکی دارند و حدود 85 درصد جمعیت شان را تبعیدی‌ها، غربی‌ها، عرب‌ها و ساکنان آسیای جنوبی و کارگران تشکیل می‌دهند. عربستان اکنون برای الحاق سرزمینی در بهترین حالت دندان تیز کرده است. اگر این امر میسر نشود بر سیطره ایدئولوژیک متمرکز خواهد شد تا کشورهای کوچک را زیر سلطه خود قرار دهد.


تعداد بازدید : 124

ارسال نظر

ارسال