سیاحتی در بهشت گمشده زاگرس

  • پنجشنبه 3 خرداد 1397 ساعت 9:16

اخبار => سایر رسانه ها

می‌خواهم از سردشت برایتان بگویم نه از 8 سال جنگ و ناامنی و بمباران شیمیایی و ترس و وحشتی که هنوز هم آثارش را می‌شود توی این شهر مرزی دید. سردشت آذربایجان غربی را به شهر زخم خورده از بمباران شیمیایی ارتش بعث عراق در 7 تیرماه سال 66 می‌شناسند و اهالی‌اش هنوز با این درد درگیرند. اینجا همه روز هفتم تیر 31 سال پیش و پرواز هواپیمای جنگی و بمباران و دود سفید انفجار را به یاد دارند. اما مردم سردشت دوست دارند آن اتفاق تلخ را فراموش کنند، آنها می‌خواهند شهرشان را به نام عروس زاگرس بشناسند.
سیاحتی در بهشت گمشده زاگرس

به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از ایران، حق با آنهاست، سردشت شهری قدیمی و کوچک است، جای گرفته در دل زاگرس با مناظری زیبا و نادیده؛ از آبشار شلماش و چشمه گراوان گرفته تا دشت‌های وسیع و جنگل‌های بلوط که نمونه‌‌اش را در کمتر جایی از کشور می‌توان دید.

تهیه گزارش از وضعیت کولبران مناطق مرزی سردشت بهانه‌ای شد که سری به این منطقه مرزی بزنیم. فاصله تهران تا سردشت 730 کیلومتر است و باید از شهرهای زنجان، بیجار، دیواندره، سقز و بانه عبور کنیم تا برسیم به این شهر. جاده پر پیچ و خم کوهستانی، راه‌مان را طولانی می‌کند.

نزدیکی‌های رودخانه زاب کوچک که می‌ریزد به سدی تازه تأسیس، آفتاب از پشت کوه‌ها همچون گویی آتشین بیرون می‌آید؛ سرخ سرخ. رودخانه زاب انگار بسویش می‌رود. این تصویر که در قاب سبز جا گرفته به ما این پیام را می‌دهد که مناظر زیباتری در انتظارمان است. پس از 10 ساعت به سردشت می‌رسیم. این شهر گویی با 30 سال پیشش فرقی نکرده و همان طور دست‌نخورده باقی مانده ‌است.

مقصدمان دشت «وزینه» از بخش «میرآباد». برای رفتن به این منطقه باید به جاده «بیوران» برویم و از آنجا هم جاده‌ای فرعی، باریک، پر دست‌انداز و البته پر پیچ و خم ما را تاب می‌هد به دل زاگرسی که هنوز بکر و دست‌نخورده باقی مانده‌. بهار امسال بارندگی‌ها آنقدر زیاد بوده که با گذشت دو ماه از سال هنوز دشت‌ها پر است از شقایق و بابونه و رزهای وحشی.

با پشت سر گذاشتن روستاهای دوله خان، کانی زرد، بنیو خلف، ورده، مزرعه و مام کاوه به روستایی بزرگ و چشم‌نواز می‌رسیم به نام داودآباد که دست‌کمی از روستای ماسوله در استان گیلان ندارد. سقف‌هایی که حیاط خانه‌های دیگری هستند. تفاوت داودآباد و ماسوله در این است که کسی اسمی از داودآباد در نوار مرزی ایران و کردستان عراق نشنیده ‌است ولی ماسوله را همه می‌شناسند!

مردم این روستا هم مثل بقیه اهالی روستاهای مرزی دیگر کولبری می‌کنند. زمانی که مرز باز بود، با اسب و قاطر از آن سو جنس می‌آوردند و خرج زندگی‌شان درمی‌آمد و حالا که مرز بسته شده، هنوز هم تعدادی از اهالی برای گذران زندگی مجبورند شبانه از دل کوه و جنگل و پرتگاه و میدان‌های مین عبور کنند برای 100 هزار تومان کوله‌بری قاچاق! اهالی این روستا آنقدر مهربان و میهمان‌نوازند که می‌مانی چگونه لطف‌شان را جبران کنی. اصرار می‌کنند که میهمان‌شان شویم.

لقمان 35 سال دارد؛ لاغراندام و بلندقد و چشم و ابرویی سیاه. حالا این جوان به گفته خودش از اواخر بهمن ماه گذشته به خاطر بسته شدن مرز بیکار شده. می‌پرسم که آیا گردشگری برای سفر به اینجا می‌آید یا نه؟ سرش را به نشانه نه تکان می‌دهد: «کسی اینجا را نمی‌شناسد. بیشتر مسافرها یا بانه می‌روند یا مریوان، تا به حال گردشگری به این منطقه نیامده.»

منطقه شما خیلی بکر است چرا به جای کولبری، کشاورزی و باغداری، اقامتگاه‌های بومگردی راه‌اندازی نمی‌کنید؟

ما هم دوست داریم وابستگی‌مان به مرز کمتر شود. عده‌ کمی از روستاییان زمین و باغ دارند. چه فایده که بیشتر زمین‌ها آبی برای آبیاری ندارند! رودخانه «دارمه» هم هرز می‌رود سمت عراق. اما درباره گردشگری هم نمی‌دانیم باید چطور مسافر را تا اینجا بیاوریم. جاده‌هایمان را هم که دیدید چقدر نامناسب است. دولت باید کاری کند که شرایط برای آمدن مسافر مهیا باشد.

لقمان ما را به «کلانه» که نوعی نان مخصوص کردهاست و وسطش را با سبزی تازه کوهی پر و با کره سرخ می‌کنند، میهمان می‌کند. کنارش هم دوغ محلی می‌گذارد تا عصرانه‌ بیشتر بچسبد. موقع رفتن، اهالی روستا از ما می‌خواهند توی روزنامه بنویسیم که به روستاهایشان بخصوص جاده‌هایشان رسیدگی شود.

 دشت وزینه، جلگه‌ای بکر

روستاهای «ساوان» و «دولتو» را که رد می‌کنیم، از جاده‌ای خاکی راه‌مان را کج می‌کنیم به بزرگ‌ترین جلگه این منطقه به نام دشت وزینه. این دشت که رودخانه دارمه در میانه آن پیچ می‌خورد، منظره بی‌بدیلی می‌سازد که نه تا حالا نظیرش را دیده‌ام و نه از کسی شنیده‌ام.

وزینه و کوه‌های سرسبز مخملی‌اش آنقدر بکر هستند که آدم حیفش می‌آید پا روی سبزه‌هایی بگذارد که تا زانو بالا آمده‌اند. درست مثل تابلویی رؤیایی که باید نشست و ساعت‌ها تماشایش کرد. چهچهه پرندگان در این دشت که از دل و جان می‌خوانند، ساعتی ما را میهمان خود می‌کند.از کاک‌علی راننده می‌پرسم چرا با وجود چنین دشت‌هایی، مردم اینجا کشاورزی نمی‌کنند یا اینکه کمپ‌های اقامتی برای گردشگرانی که به دنبال طبیعتی بکر هستند، برپا نمی‌کنند؟ می‌گوید: «راستش برای آبیاری زمین‌ها نیاز به برق داریم و توی این سال‌ها هیچ کاری برای انتقال برق صورت نگرفته. تا زمانی هم که این منطقه امکانات ابتدایی نداشته باشد، چطور می‌توانیم تبلیغ کنیم برای گردشگری؟»

به او توضیح می‌دهم که گردشگران طبیعت برای ماندن در چنین مناطقی آنچنان نیازی به امکاناتی ندارند و در حفظ طبیعت و محیط زیست هم فعال هستند. باید منطقه‌شان را به مردم سایر شهرها بشناسانند تا با آمدن گردشگر به سردشت و روستاهایش وضعیت اقتصادی‌ مردم تغییر اساسی کند.

شب را میهمان سیاه چادر کاک سلیمان، یکی از عشایر دشت وزینه می‌شویم. خبری از اینترنت و روشنایی نیست و تنها نوری که دشت را روشن کرده‌، قرص شب 14 ماه است. کاک سلیمان توی سیاه‌چادری که مخصوص میهمان است سفره را پهن می‌کند. شام؛ آش «دانه کولانه» و دلمه.

  سفر به چشمه کانی گراوان

از وزینه تا چشمه کانی گراوان که یکی از جاذبه‌‌های گردشگری سردشت است، 22کیلومتر راه بیشتر نداریم. جاده‌ای از میانه جنگل‌‌های انبوه بلوط، ما را می‌برد به نزدیکی شهر «ربط». تا چشمه گراوان دو کیلومتر راه است و ماشین‌های راهسازی درحال صاف کردن جاده. گویا قرار است تا ماه آینده آسفالت شود.

پایان جاده خاکی با تصویری عجیب و باورنکردنی روبه‌رو می‌شویم؛ تپه‌بلند آهکی که انگار آن را با رنگ زرد و نارنجی و قرمز نقاشی کرده‌اند. روی این تپه که نیم‌رخ آن به سینه کشتی می‌ماند، چشمه کوچکی می‌جوشد و آب با فشار از آن بیرون می‌زند و روانه جوی کوچکی می‌شود و 100متر آن طرف‌تر از بالا به داخل رودخانه‌ای کم عمق می‌ریزد. محلی‌ها می‌گویند آب گازدار این چشمه برای مداوای رماتیسم و ناراحتی‌های پوستی نتیجه‌بخش است ولی کسی متولی ساماندهی و توسعه آن نمی‌شود. حتی برخی از اهالی شهرهای دیگر آذربایجان غربی و کردستان اسم آن را هم نشنیده‌اند.

پیش خودم می‌گویم اگر این چشمه و تپه به این زیبایی در یکی از شهرهای شمالی یا اصفهان و شیراز بود، روزانه ده‌ها هزار نفر از آن بازدید می‌کردند و گردشگری منطقه چه رونقی می‌گرفت.

  آبشار شلماش

یکی از دیدنی‌ترین مناطق گردشگری سردشت که با شهر 15 کیلومتر فاصله دارد، آبشاری خروشان است به نام شلماش که در نزدیکی نوار مرزی ایران و کردستان عراق قرار گرفته است. شلماش در زبان کردی یعنی تخته سنگ و آب خروشان این آبشار هم از لابه‌لای تخته سنگ‌ها به پایین می‌ریزد. این آبشار به نسبت جلگه وزینه و چشمه گراوان که اسم و رسمی پیدا نکرده‌اند بازدیدکننده بیشتری دارد و برخلاف جاذبه‌های گردشگری سایر شهرها که باید برای تماشا پول پرداخت کرد، تماشای این آبشار فوق‌العاده دیدنی رایگان است.

علی احمدزاده، یکی از فعالان حوزه گردشگری سردشت که چند روزی میهمان او بودیم درباره زیرساخت‌های گردشگری سردشت می‌گوید: «سردشت پتانسیل خیلی خوبی برای جذب گردشگر دارد. یکی از این ظرفیت‌ها نزدیکی به مرز است. یعنی برای بعضی از گردشگران جذاب است که از نزدیک پاسگاه‌های مرزبانی را ببینند. اما گذشته از مرزی بودن سردشت باید به جنگل‌های بلوط، باغ‌های انگور و شاه‌توت، دشت‌های شقایق و بابونه، جلگه وزینه، آبشار شلماش و چشمه گراوان و ده‌ها منطقه بکر دیگر اشاره کنم. این منطقه می‌تواند از سراسر کشور پذیرای گردشگر باشد اما متأسفانه برخی از مشکلات، ما را نسبت به شهرهای دیگر عقب نگه داشته است. سردشت را شهر جنگ‌زده و شیمیایی می‌شناسند اما باید این ذهنیت برای مردم تغییر کند. اگر بتوانیم ذهنیت مردم را نسبت به این شهر عوض کنیم، نیمی از راه را رفته‌ایم.

اما نبود جاده‌های استاندارد، تخصیص نیافتن بودجه برای رشد گردشگری و رسانه‌ای نشدن چنین جاذبه‌هایی از دیگر مشکلات است که امیدواریم بتوانیم از این تنگناها عبور کنیم و سردشت را به عنوان یکی از قطب‌های گردشگری به مردم معرفی کنیم.»

«سردشت را باید گشت»؛ این هشتگی است که بتازگی از سوی برخی از اهالی رسانه در حوزه گردشگری برای معرفی این شهر به کار می‌رود. مردم و روستاییان مرزنشین امیدوارند با رونق گردشگری وابستگی‌شان به مرز کم و کمتر شود.


تعداد بازدید : 559

ارسال نظر

ارسال