به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از قانون، مریم معتاد و از همسرش جدا شد. حالا او به دلیل خرید و فروش مواد مخدر در زندان به سر میبرد. مریم زن میانه قدی با چشمان میشی که اعتیاد زیباییاش را از او گرفته، است.
سپیدی در موهایش ریشه دوانده و زیر چشمانش گود افتاده. دندانهایش یکی در میان افتادهاند و اعتیاد آنچنان بلایی سرش آورده که خودش در طول مصاحبه با او مدام به آن اشاره میکند.از او درباره زندگیاش و اینکه چگونه در دام اعتیاد گرفتار شده، میپرسم؛ میگوید :« 15 سال پیش با جوانی به نان ناصر که چندین ماه با او دوست بودم، ازدواج کردم. او عاشق من بود و چند باری برای خواستگاری همراه خانوادهاش به خانهمان آمد. پدرم مخالف ازدواجمان بود ولی با اصرار خانواده ناصر و التماس به پدرم که اجازه بدهد با جوان مورد علاقهام ازدواج کنم. به هر ترتیبی بود، ازدواج کردیم و خدا بعد از چند سال به ما دختری داد که زندگیمان با آمدن او به کلی تغییر کرد. رابطه من وناصر خیلی خوب بود. همسرم در یک شرکت دولتی کار میکرد و بعد از مدتی با پساندازی که در طول این سالها جمع کردهبودیم، خانه کوچکی در جنوب تهران خریدیم.
تا پنج سالگی دخترم مینا ، هیچ مشکل خاصی نداشتیم و به قول بقیه زندگیمان بر وفق مراد بود. خیلی از اطرافیانم به زندگیمان حسودی میکردند ولی انگار چشم خوردیم. ناصر شبها به بهانه اضافهکاری و رفتن به ماموریت یا دیر میآمد یا برای چند روز پیدایش نمیشد. اولش هیچ شکی به او نکردم و پیش خودم میگفتم که شوهرم برای من و دخترش چه تلاشی میکند؛ غافل از اینکه او با زن دیگری ارتباط پنهانی داشت. او برای خودش لباسهای شیک میخرید و عطر و ادکلن میزد و همیشه خدا تلفن همراهش توی دستش و در حال چت کردن بود.
رمز آن را عوض میکرد تا من فضولی نکنم. بعد از چند مدت به طور اتفاقی ناصر را توی خیابان دیدم که دست زن جوانی توی دستش است. وقتی از او خواستم در این باره توضیح بدهد به چشمانم خیره شد و گفت عاشق او شده و من هم باید با این مساله کنار بیایم. راستش من نتوانستم با او که آن زن را به من و دخترش ترجیح دادهبود کنار بیایم و به همین دلیل از او جدا شدم.
اکنون دخترت کجاست؟
سالهاست او را ندیدهام. او با مادر شوهرم زندگی میکند. زن دوم شوهر سابقم او را قبول نکرد.
بعد چه شد؟
داستان به همان سالها بازمیگردد. زمانی که زندگی عاشقانه ما با ورود یک زن، ویران شد و شوهرم دیگر به ما توجهی نمیکرد حتی دیگر به ما پول هم نمیداد. خیلی دلم میخواست برای یک نفر درد دل کنم. بیچاره مادرم خیلی برایم غصه میخورد. برادر بزرگم برای ادامه زندگی با زن و بچهاش راهی قطر شده بود و چیزی از زندگی من نمیدانست. خواهر کوچکم با شوهرش در رامسر زندگی میکردند؛ بنابراین دلم نمیخواست خلوت تنهایی مادرم را با غصههای خودم به هم بریزم. برای خانواده شوهرم هم اهمیتی نداشت که پسرشان در چه وضعیتی است. دوباره ازدواج میکند یا نه! پدر شوهرم سه بار ازدواج کرده بود، این اتفاق برایش خیلی عادی بود. یک روز به صورت اتفاقی با مردی به نام بهزاد آشنا شدم.
با او چگونه آشنا شدی؟
کنار خیابان منتظر ماشین بودم که ایستاد و سوار شدم. سر موضوعی صحبت با او را آغاز کردم و همان روز به او گفتم که شوهرم قصد ازدواج مجدد دارد. این درد دل ها در دیدارهای بعد که همگی در خیابان و ماشینش بود، تکرار شد و به تدریج فهمیدم که نمیتوانم فضای خانه را تحمل کنم! طبق نقشه مهریهام را اجرا گذاشتم و تقاضای طلاق کردم.
واکنش شوهرت چه بود؟
او با جداییام موافقت کرد و بخشی از مهریهام را داد و بقیه را بخشیدم و بدون گرفتن حضانت مینا، دنبال زندگی با بهزاد رفتم. او قول یک زندگی شیرین را به من داد اما به قولش وفا نکرد.
چطور معتاد شدی؟
وقتی برای بهزاد حرف میزدم، او کپسولهایی به عنوان مسکن سردرد و آرامبخش به من میداد که متاسفانه حاوی مواد مخدر بود. بعد از طلاق وقتی یک روز با التماس از او قرص گرفتم ماجرا را فهمیدم. او راههای دیگر استفاده از این قرصها را نشانم و داد و بعد از ازدواج موقت با او به کراک هم معتاد شدم. بهزاد زن و دو بچه داشت و به خاطر پولدار بودن پدر زنش نمیخواست او را طلاق دهد!
شوهرت موافقت کرد؟
بله، خیلی زود! آپارتمانی که اول زندگیمان خریده بودیم، به نام زن دومش کرد! به همین راحتی، زندگی را به حراج زد و بعدها شنیدم که از ازدواجش پشیمان است و افسوس گذشته را میخورد.
درباره اتهامت بگو.
بهزاد خانهای برایم اجاره کرد و هر روز به من سر میزد و برایم کراک میخرید. مواد را زیر کابینت آشپزخانه میگذاشت و فقط به اندازه مصرف آن روزم به من میداد و بقیه را خودش مصرف میکرد. او با پولی که از پدر زنش گرفته بود که از دوبی جنس بیاورد و بفروشد، مواد فروشی میکرد و سر همین موضوع هم با خانوادهاش اختلاف داشت. این مواد را هم پدر زنش لو داد. چون متوجه ازدواج دومش هم شده بود، میخواست این طوری ادبش کند اما جرم مواد گردن من افتاد.
مادرت با این ازدواج و طلاق موافق بود؟
مخالف طلاق بود. میگفت بر فرض که شوهرت زن دوم هم بگیرد. یک روز سرش به سنگ میخورد و میفهمد قدر تو را میداند و بازمیگردد. بیچاره مادرم به فکر دخترم بود و نمیخواست او بی سر و سامان بماند. میگفت سایه شوهر روی سرت باشد، بهتر است! حیف حرفهای مادرم را ندیده گرفتم و این طور خودم را بدبخت کردم. مادرم هم به خاطر اعتیاد من دق کرد و پارسال از دنیا رفت. روی دست و بدن مریم پراز رد زخمهای کهنه است. جای خودزنیها آنقدر نمایان است که او آنها را از نگاهم پنهان میکند. از او درباره خودزنیهایش میپرسم. میگوید وقتی به زندگی گذشته و اشتباهات خود و همسرش فکر میکند، ناخواسته عصبانی میشود و برای آرام شدن دست به خودزنی میزند.مریم چیزی از حبسش نمانده و تا چند ماه دیگر آزاد میشود. او به من میگوید وقتی آزاد شد، زندگی جدیدی را آغاز خواهد کرد و به دنبال دخترش مینا میرود تا برای سالهایی که از او دور بوده، مادری کند. او دوست دارد رد اعتیاد بر چهرهاش را پاک کند و میان مردم بازگردد؛ به شرطی که او را قبول کنند.