به گزارش باشگاه در و پنجره و نما
در سال گذشته، موضوع مذاکره احتمالی با آمریکا، بحث داغ جریانهای سیاسی داخل ایران بوده است. طرفداران مذاکره، وضعیت روابط ایران-آمریکا را حالت «دو راهی جنگ یا مذاکره» تعریف میکردند. به این معنی که ایران یا باید برای کاهش فشارهای اقتصادی آمریکا با دولت ترامپ در موضوعات مهم منطقهای مذاکره کند یا اینکه تنشهای جاری بین دو کشور نهایتا منجر به جنگ میشود و این به نفع منافع و امنیت کشور نیست.
بحث اصلی مخالفان این دیدگاه هم این بود که فرض وقوع یک جنگ احتمالی بین ایران و آمریکا از اساس اشتباه است. چون دولت ترامپ، برخلاف شعارهای انتخابات ریاستجمهوریاش عمل نمیکند و بر این مبنا به راحتی خطرات بالقوه یک جنگ پرهزینه و غیرقابل پیشبینی با ایران را نمیپذیرد و کاملا درک میکند که این مساله میتواند شانس انتخاب مجددش بهعنوان رئیسجمهور آمریکا را کم کند.
در این چارچوب، اتخاذ موضع «نه جنگ، نه مذاکره» از سوی رهبری ایران چند هدف را تحقق میبخشد: نخست، ایجاد وحدت در رویکرد سیاست خارجی میتواند سیاست داخلی ایران را به سمت مقاومت در برابر سیاست «فشار حداکثری» ترامپ و بعضی از کشورهای اروپایی که حداقل در ابتدا فکر میکردند میتوانند از سیاست سختگیرانه اقتصادی ترامپ برای امتیازگیری بیشتر از ایران در موضوعات منطقهای و محدودیت فعالیتهای موشکی استفاده کنند، سوق دهد.
دوم، سیاست «نه جنگ، نه مذاکره» نشان میدهد که ایران آمادگی لازم برای مواجه شدن با هرگونه منازعه احتمالی با آمریکا را دارد. به واقع، ایران معتقد است که توانایی لازم برای دفاع از خود را هم به شکل متعارف نظامی و هم به شکل غیرمتعارف یعنی تهدید نیروهای آمریکایی در صورت لزوم از طریق نیروهای دوست خود در منطقه دارد.
سوم و مهمتر از همه، این سیاست، قطببندیهای سیاسی در جامعه ایرانی را در مواجهه با تحریمهای آمریکا به حداقل ممکن میرساند. رهبری ایران با اتصال موضوع تحریمهای اقتصادی آمریکا به موضوع مهمتر امنیت ملی و ضرورت مواجهه با تهدید بزرگتر بیثباتی و حتی احتمال فروپاشی «دولت» ایرانی توانسته منطق «مقاومت حداکثری» را در سیاست داخلی ایران تقویت کند. بهویژه که از دیدگاه جامعه ایرانی، مقصر اصلی در موج جدید تخاصم بین ایران و آمریکا، دولت ترامپ است که از یک توافق هستهای (برجام در سال ۲۰۱۵) پذیرفته شده از سوی جامعه بینالمللی خارج شد تا به ضرر منافع ایران اقدام کند.
وحدت در رویکرد سیاست خارجی دو پیام عمده را به سایر بازیگران بینالمللی باقیمانده در برجام یعنی چین، فرانسه، آلمان، روسیه و بریتانیا میرساند. نخست، اینکه ایران در تصمیم استراتژیک خود یعنی مقاومت در برابر سیاستهای زیادهخواهانه دولت ترامپ مصمم است و حتی تواناییهای لازم در مقابله با آن را هم دارد. در این راستا، ایران حتی اخیرا گام سوم کاهش تعهدات هستهای خود در چارچوب برجام را برداشته است که مربوط به شروع مجدد فعالیتهای «تحقیق و توسعه» هستهای میشود. اقدام ایران در این زمینه بیشتر پیامی به طرف اروپایی است که با فروپاشی احتمالی برجام بیشترین ضرر را میکند.
دوم، همزمان ایران این پیام روشن را به این بازیگران میرساند که روی سیاستهای منطقهای یا فعالیتهای موشکی خود که منطق پیشگیری از تهدیدات امنیت ملی و بازدارندگی دارند، سازش نمیکند. به عبارت دیگر، «امنیت» و «اقتصاد» دو اولویت به هم پیوسته و اصلی رهبری ایران در حوزه سیاست خارجی با هدف تقویت «دولت» ایرانی است. برخلاف بعضی از دیدگاههای غربی، اتفاقا این سه هدف با دیدگاههای دولت میانهروی حسن روحانی کاملا همخوانی دارد که به نوعی از سیاستهای طرف غربی برجام، عمدتا به این دلیل که توافق هستهای نتایج ملموس اقتصادی برای مردم ایران نداشته، سرخورده و ناامید است. اکنون وزیر امورخارجه ایران محمدجواد ظریف، اجرای این استراتژی را به نفع منافع ملی کشور میداند.
بهعنوان مثال، در حوزه حفظ امنیت ملی، تمامی طیفهای سیاسی ایران به اتفاق از موضوع سرنگونی پهپاد آمریکایی با منطق «پیشگیری» از یک تهدید بزرگتر امنیتی حمایت کردند. ایران آشکارا پیام داد که در حوزه امنیت مرزهای سرزمینی هیچگونه تساهلی نخواهد داشت و تداوم چنین حرکتهایی با واکنش مجدد ایران و حتی ایجاد ناامنی برای متحدان منطقهای آمریکا همراه خواهد بود که به نوعی تسهیلکننده سیاستهای تنشزای ترامپ هستند.
در حوزه امنیت اقتصادی هم، توقیف یک نفتکش با پرچم بریتانیا توسط نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در خلیجفارس نشان از عزم ایران در اقدام متقابل و همچنین پیشگیری از اقدامات مشابه توسط دولتهای همسو با آمریکا در «به صفر رساندن صادرات نفت» ایران دارد. با توقیف این نفتکش، مقامات ایران به صراحت این مساله را روشن کردند که ناامنی اقتصادی برای ایران به معنای ناامنی اقتصادی برای کشورهای همسو با سیاست «فشار حداکثری» ترامپ است، که از نگاه ایران و در اصطلاح وزیر امورخارجه ایران یک نوع «تروریسم اقتصادی» است.
به واقع، اتخاذ استراتژی «نه جنگ، نه مذاکره» نشان از بیاعتمادی استراتژیک ایران به عملکرد ساختار قدرت آمریکا در تضعیف «دولت» ایرانی دارد. به واقع، طی دهههای گذشته تمرکز استراتژیک سیاست خاورمیانهای آمریکا بر محور مهار قدرت فزاینده منطقهای ایران قرار داشته است. اما واقعیت این است که عنصر جغرافیا و مشترکات تاریخی-مذهبی با کشورهای همسایه است که جایگاه ایران در نظام امنیت منطقهای را تعریف میکند، نه سیاستهای آمریکا. به گونهای که برای ایران ضرورت دارد تا برای حفظ امنیت سرزمینی و کامیابی و رشد اقتصادی خود در روندهای سیاسی-امنیتی و اقتصادی منطقه ادغام شود. از یک دیدگاه واقعگرایانه، بسیاری از قدرتهای نوظهور مثل هند و ترکیه هم متناسب با اندازه سرزمینی و جمعیتی، تواناییهای اقتصادی و بر مبنای نگرانیهای نوظهور امنیتی، یک نقش فعالتر سیاست خارجی در حوزههای نفوذ خود تعریف میکنند.
بر این مبنا، سادهانگارانه خواهد بود که فکر کنیم با برکناری جان بولتون، یعنی ضدایرانیترین عنصر دولت ترامپ، زمینههای گفتوگوی جدی بین روحانی و ترامپ در آیندهای نزدیک فراهم میشود. بیتردید احتمال یک ملاقات همواره وجود دارد اما تا زمانی که این حس تضاد استراتژیک در دو طرف هست، چنین ملاقاتی به نتایج معناداری نخواهد رسید. اهداف ایران کاملا مشخصاند: توانمندسازی حوزه بازدارندگی تهدیدات امنیتی در منطقه و متنوع کردن اقتصاد کشور بر یک مبنای استراتژیک با تکیه بر منابع قدرت ملی. یک روش مهم برای دستیابی به اهداف فوق ارزش دادن به پویاییهای ادغام منطقهای و روابط خوب در حوزه همسایگی است. دولت فعلی آمریکا دقیقا سعی دارد تا مسیر ایران در دستیابی به اهداف فوق را با ایجاد ائتلافهای سیاسی-امنیتی ضدایرانی در منطقه و همچنین افزایش تحریمها که به بهای وقفه در رشد و توسعه اقتصادی کشور است، مسدود کند. بیتردید هدف اصلی رهبری ایران کاهش احتمال وقوع جنگ با آمریکا از طریق افزایش قدرت ملی و یکدست کردن جامعه در این زمان بحران است. بر این مبنا، واکنش مقتدرانه ایران به تهدیدات با هدف «پیشگیری» از وقوع تهدیدات بزرگتر امنیتی و اقتصادی برای بقای «دولت» ایران است. دولت ترامپ با خروج از برجام، افکار عمومی ایران را از دست داد که در مقطعی خواهان رویکردی تعاملی برای حل معضلات استراتژیک در روابط ایران و آمریکا بود. همین تحول، علت اصلی شکست سیاست «فشار حداکثری» ترامپ است. اکنون ریشههای بیاعتمادی به آمریکا که پیش از این در رهبران ایران نهادینه شده بود، به افکار عمومی ایران هم گسترش یافته و همین سبب شده تا منفعتهای سیاسی هرگونه مذاکره با آمریکا کاهش یابد. در نتیجه این امر، ایران بهتدریج یاد میگیرد که غرب را تنها بهعنوان بخشی از دنیای چندقطبی کنونی در نظر بگیرد. این حس و نگاه به غرب کاملا جدید است و به احتمال زیاد معادله روابط ایران و غرب را در یک دهه آینده کاملا تغییر خواهد داد. در پرتو ملاحظات فوق، گفتوگوی معنادار بین ایران و آمریکا زمانی اتفاق میافتد که دو طرف از حس تهدید متقابل استراتژیک خارج شوند و همزمان ایده چنین مذاکراتی مورد حمایت سیاست داخلی دو کشور، بهویژه ایران، قرار گیرد. از این لحاظ، ایران تنها با تقویت موقعیت سیاسی و شرایط امنیتی خود، تمایل به بازگشت به ایده گفتوگو با آمریکا را خواهد داشت. برجام هم در همین شرایط به نتیجه رسید. بنابراین، تلاش ترامپ برای تضعیف ایران و سپس مذاکره با آن محکوم به شکست و فقط تکرار دائمی شکستهای قبلی سیاست آمریکا نسبت به ایران است.