به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از همشهری، برای روایت آنچه امروز بر نساجی مازندران در روزگار سالخوردگی میگذرد و آنچه در 90سال حیات از سرگذرانده، باید از تمام واژهها، عبارتها و جملههای ساختگی عبور کرد. تماشای این شمایل ویران و سرنگون، گویای همه آن حقیقت تلخ است؛ کشتی نساجی مازندران به گل نشسته است.
آهنپارههایی که نان میشوند
در ورود به زمین بایری که انبوهی از نخالهها و بقایای سولهها احاطهاش کردهاند، نخستین تصویر، قاب بستهای از 2مرد است. اَره آهنبر و تیشه به دست، مشغول بریدن و جدا کردن آهنهایی هستند که از گوشه و کنار آوارها بیرون زده است. اجازه نمیدهند از آنها عکس بگیریم. احمد شبها میهمان همین خرابههاست. او آن سوی سولهای که دور از چشم قرار دارد برای خود بیغولهای برپا کرده است. احمد دستهایش را بالا میآورد و میگوید: میخواهی از چه عکس بگیری؟ بیا از این دستهای من عکس بگیر. ببین این پینهها را جای دیگری دیدهای؟ شهرداری نمیتواند ببیند آهنپارهها را ما بر میداریم. تمام کارخانه را فروختند. ماشینهایش را فروختند اما برای 4تا آهن پاره به ما میگویند دزد. احمد میگوید در کارخانه کار میکرده است. نمیگوید چه کاری، فقط میگوید کار میکرده است. حالا هم فکر میکند این خرابهها، کمترین سهماش از کارخانه است. رفیقش قاسم با اَره میلهای را میبرد و حرف نمیزند. فقط میگوید لطفا از ما عکس نگیرید.
هیچکس نفهمید چه بر سر کارخانه آمد
از زمین کارخانه بیرون میآییم. روبهروی ایستگاه تاکسی بنر بزرگی نصب شده که صعود تیم فوتبال نساجی مازندران را به لیگ برتر تبریک گفته است. کمی آن طرفتر با یک اسپری روی دیوار نیم ریختهای نوشته شده است: نساجی مازندران. رانندههای تاکسی میگویند برای صحبت از این کارخانه و روزگار شکوهش باید به قهوه خانه آن طرف خیابان برویم. قهوهخانهدار و قهوهخانهنشینان، دوچرخهسازی و تره باری همین راسته هم، از قدیمیهای این محل هستند.«نادرقلی کاوه» انگار بزرگ قهوه خانه است؛ کسی که دوست ندارد از نساجی حرف بزند. 30سال پیش یا بیشتر کارگر کارخانه بوده است. بالاخره با اصرار ما حاضر میشود صحبت کند. میگوید اینکه فرزندان ما توانستهاند امروز دکتر و مهندس شوند بهخاطر همین کارخانه است. اینکه توانستهایم نان حلال سر سفره مان ببریم بهخاطر همین کارخانه است. هیچکس نفهمید چه بر سر کارخانه آمد. اعتراض فایدهای نداشت. یک سال آمدند و گفتند باید کارخانه را تعطیل کنیم و همه شما بیمه بیکاری میگیرید. اما بعد از مدتی از بیمه هم خبری نبود. کارگران یکی بعد از دیگری بازخرید میشدند. بعد از چند سال لودر آوردند. بیل مکانیکی و جرثقیل آوردند. گفتند کارخانه ضمانت بانک بوده، بدهی دارد. دستگاهها را به شهرهای دیگر فروختند. کارخانه را هم به شهرداری و بانک و ادارههای دیگر. ساختمان را خراب کردند. بخشی از آوارها را بردند و انگار این آجرها دیگر بهکار نمیآمد که گذاشتند باقی بماند.
کارخانه؛ خانه بیخانمانها
نادرقلی با ته استکان با چای توی نعلبکی بازی میکند. میگوید: «دختر جان. اینجا شهر کارگری بود. از شهرهای دیگر میآمدند در قائمشهر کار میکردند. حالا همان کارگران باید بروند جاهای دیگر. تعداد زیادی دستفروش شدند. تعدادی معتاد شدند. اگر کسی از دیوار خانه دیگری بالا برود هم نباید تعجب کرد.» نادرقلی فکر میکند که جانِ شهر با تعطیلی کارخانه تمام شد. او میگوید: «آن سالها که تمام مملکت بیکار نبودند این بلا را بر سر کارگران نساجی آوردند. حالا چه امیدی است وقتی برای هیچکس هیچ کجای دیگری هم کار نیست؟ همه این آدمها را میبینید؟ همه اینها در خانه حداقل یک بیکار دارند. آن زمان کسی فکرش را هم نمیکرد به این روز بیفتیم. پدران و پسران، دختران و مادران میتوانستند در این کارخانه کار کنند. 6000کارگر؛ یعنی 6000خانوار. حالا میتوانید بفهمید چرا تعطیلی کارخانه، کمر شهر را شکست؟» مردان دیگر در قهوه خانه، سرهایشان را به نشانه افسوس تکان میدهند. نادرقلی ادامه میدهد: « الان هم زود آمدید. باید شب به اینجا بیایید. شبها بیش از 200نفر آدم برای خواب پشت سولهها میآیند. همه بیخانمانها. کارخانه اگر برای ما نان نشد، برای این بیخانمانها جای خواب شد. شب به اینجا بیایید. شبها چهره اینجا، از این خرابهای هم که میبینید ویرانتر است.» نادر قلی و دوستانش در قهوه خانه به ما میگویند تنها چیزی که از کارخانه باقی مانده، خط تولید شماره 2است. باید برای دیدن بخشی از کارخانه که هنوز هم نفس میکشد به سمت جادهای به نام نظامی برویم.
تیم فوتبال؛ تنها دلخوشی
در راه از هر کسی که نشانی را میپرسیم با تعجب نگاهمان میکند. جوانی میگوید: «دنبال چه میگردید؟ از کارخانه نساجی مازندران فقط تیم فوتبالش مانده است. همین یک دلخوشی. شما دنبال چه چیزی هستید؟» و ما که دنبال آخرین نشانههای حیات تولید در یکی از کهنترین و بنامترین کارخانههای ایران میگردیم موضوع را با او درمیان میگذاریم. صعود تیم محبوبشان به لیگ برتر را تبریک میگوییم و در پی نشانی که به ما داده روانه میشویم. از ورودی جاده نظامی کمتر از یک کیلومتر رد میشویم که بنرهای بزرگ با عکس تیم فوتبال نساجی مطمئنمان میکند به مقصد رسیدهایم. نگهبان اجازه ورودمان را به کارخانه نمیدهد. میگوید باید اجازه بگیریم. همین چند روز قبل خبرنگاران دردسر بزرگی درست کردهاند. پخش تصاویری در برنامه 90 از ویرانههای کارخانه، مشتریهای این بخش باقی مانده از آن را نگران کرده است. در انتظار هماهنگیهای نگهبان با دفتر مدیرعامل ایستادهایم که ماشینی از در خارج میشود. نگهبان میگوید او از قدیمیهای نساجی و مسئول فعلی بیمه کارگران است. آقایی به نام دیندار. آقای دیندار خوش برخورد است و حاضر به گفتوگو میشود. «سال 77کارگران کارخانه به فهرست بیمه بیکاری اضافه شدند. اما بعد از چند سال کارخانه هرگز سرپا نشد و همه واحدها تعطیل شد. بدهیهای زیادی وجود داشت و برای همین ماشینآلات به دیگر کارخانهها فروخته و اراضی هم به بانکها و شرکتهایی که طلب داشتند، واگذار شد. از 6هزار کارگر 430کارگر در این بخش که هم ریسندگی میکند و هم بافندگی مشغول کارند.» بعد از گفتوگو با دیندار، به سمت دفتر مدیرعامل میرویم. فضای کارخانه بوی کهنگی میدهد و کارگرانی که میفهمند خبرنگار آمده، هر کدام گلایههایی را مطرح میکنند. گلایههایی که معلوم نیست کی میخواهد حل شود.
نساجی بعد از جنگ در بحران بود
صفدر گراییلی، مدیرعامل فعلی کارخانه نساجی قائمشهر است. او معتقد است این کارخانه هنوز زنده است و دوباره دارد جان میگیرد. دفتر مدیرعامل کوچک است و به دفتر مجلل یک کارخانه بزرگ شبیه نیست. صفدر گراییلی مرد خونگرمی است او میگوید کارش را از کارگری شروع کرده است. سالها نماینده کارگران ایران بوده. او میگوید نه درد کارگر چیزی است که او نشناسد و نه مشکلات یک تولید کننده. «آنچه بر سر نساجی مازندران آمد مختص این کارخانه نبود. بعد از پایان جنگ و بازگشت دوباره ایران به بازارهای منطقه و جهان، صنعت نساجی با بحران روبهرو شد. صنعت نساجی جهان روزبهروز پیشرفت کرده بود و ماشین آلات فرسوده در ایران امکان این را نمیداد که بتواند پابه پای جهان پیش برود. از سوی دیگر هزینههای هنگفتی برای به روزرسانی ماشینآلات باید انجام میشد که شرایط اقتصادی پس از جنگ هم اجازه آن را نمیداد. این نخستین کارخانهای نیست که من دیدهام. احتمالا آخرین آن هم نخواهد بود.» یکی از انتقادهای دیگر گراییلی، شیوه اشتباه درخصوصیسازی و واگذاریهاست. «نساجی صنعتی دانشمحور است. دانشی که نیازمند به روز بودن است. نیازمند تجهیزات و خلاقیت بالاست. یکی از راهکارهایی که اوایل دهه 70 دولت برای عبور از بحران نساجی درنظر گرفت توجه به بخش خصوصی بود. اما متأسفانه خصوصیسازی بدون نظارت کافی انجام شد. افرادی بر مدیریت کارخانههای نساجی آمدند که از این خانواده نبودند. این یک اصل مهم است که یک کارفرما نمیتواند فقط خودش را ببیند. گاهی کارفرما باید نگاه کارگرش را بخواند. باید پیشبینی کند که در ساختار تولیدش چه اتفاقهایی در شرف وقوع است. آنچه بر سر کارخانههای نساجی آمد این بود که خصوصیسازی غیراصولی جلوی بحران و رفع آن را نگرفت و بحرانهای دیگری پیش آورد. تولید به هیچ عنوان مقرون به صرفه نبود. کارخانه هزینه خودش را هم در نمیآورد چه برسد به سود آوری.» با همه اینها گراییلی معتقد است روزهای سخت کارخانه سپری شده و حالا باید به فکر آینده بود. «نزدیک به یک سال است که بهعنوان مدیرعامل نساجی مازندران فعالیت میکنم. در نخستین قدم اعلام کردم که مانند گذشته باید در شروع و پایان هر شیفت کاری سوت کارخانه به صدا در بیاید. مردم باید بدانند که کارخانه نساجی دوباره زنده شده است. هماکنون تعداد ماشینهای فعال در دو بخش ریسندگی و بافندگی در قیاس با 2دهه گذشته بسیار اندک است. همینطور تعداد کارگران. اما به شما این نوید را میدهم که خطوط تولید ما گسترش پیدا میکند. من معتقدم میتوانیم یکبار دیگر این کارخانه را به تمامی احیا کنیم. نساجی یکی از صنایعی است که جایگاه معتبری در یک اقتصاد پویا و پایدار دارد و هرگز بازار خود را از دست نمیدهد. نساجی مازندران روزهای سختی را از سر گذارند. اما این بهمعنای مرگ مطلق آن نیست.»