به گزارش باشگاه در و پنجره و نما
عصر ایران؛ ایرج شرف زاده - با نواخته شدن زنگ مدارس در اول مهر، بیش از 14 میلیون از فرزندان این مرز و بوم برای آموختن علم و معرفت، دانش و تخصص، رشد و پیشرفت، توسعه و یادگیری مهارت و نظم و قانون راهی مدارس شدند.
یک آمار دیگر اینکه در سال تحصیلی جدید بیش از چهار میلیون و 500 هزار دانشجو وارد دانشگاههای کشور میشوند.
و یک آمار دیگر گویای آن است که تعداد دانشجویان کشور در سال تحصیلی 98-97 نسبت به چهل سال قبل حدود 27 برابر شده است.
به عبارتی تعداد افرادی که به دنبال علم و دانش هستند 27 برابر شده است یعنی اینکه عالمان و متخصصان کشور 27 برابر افزایش یافته است و مطمئناً همه ما، باید بسیار خوشحال و خرسند باشیم که کارشناسان کشورمان و از جمله متخصصان مسائل پولی - بانکی و مدیران و مدبران کشور روز به روز افزایش مییابد.
اما در اینجا با یک "تناقض" یا با یک "پارادوکس" مواجه شدهایم که برای ما جای سوال است.
خوشبختانه با افزایش دانشجویان و فارغ التحصیلان دانشگاهی، مدیران و متخصصان، کارشناسان و عالمان ما افزایش مییابد، اما شوربختانه با این افزایش کمّی، از آن طرف با مدیریت ناکارآمد، بینظمی، بی قانونی، اقتصاد ورشکسته، معیشت نا به سامان، بیکاری، تعطیلی کارخانهها، افزایش جرم و جنایت، طلاق، ارتشاء، اختلاس، مهاجرت و فرار مغزها مواجه هستیم.
سوال این است: اگر روز به روز بر تحصیل کردهها، متخصصان و عالمان، بانکداران و کارشناسان بیمه و بانک و مدیریت اضافه میشود، پس چرا کشور دچار این همه معضل و نابسامانی است؟
آیا نباید با افزایش 27 درصدی فارغ التحصیلان دانشگاهی و افزایش مدیران و مدبران و متخصصان در تمامی رشته ها، وضعیت کشور هم روز به روز بهتر شود؟
آیا این همه وزیر و وکیل و معاون و مسؤول و مدیر کوچک و بزرگ که عنوان پرطمطراق "دکتر" را یدک میکشند نباید برای اقتصاد و معیشت مردم، برای کشاورزی، برای مسائل گمرکی، ارز و بانک و بیمه، برای بیکاری و ایجاد اشتغال، برای تعطیلی پشت سرهم کارگاهها و کارخانهها نسخهای تجویز کنند؟ آیا نباید برنامهای داشته باشند؟
برای روشنتر شدن این موضوع یک مثال دیگر میآوریم، اکثریت وزیران کابینه دولت ما دکتر هستند. یعنی اینکه بالاترین تحصیلات دانشگاهی را در اقتصاد، کشاورزی، بانکداری، مدیریت، بازرگانی و ... دارند اما وضعیت اقتصاد، کشاورزی، بانکداری، بیمه،خودروسازی، بازرگانی و ... به این شکل است که هر روز در کوچه و بازار میبینیم.
حال به تحصیلات کابینه دولت انگلستان در زمان نخست وزیری دیوید کامرون توجه کنید.
· دیوید کامرون (نخست وزیر) : لیسانس فلسفه
· جورج ازبورن (وزیر دارایی) : لیسانس تاریخ
· ترزا می (وزیر کشور) : لیسانس جغرافیا
· فیلیپ هموند (وزیر خارجه) : لیسانس فلسفه
· مایکل فالون (وزیر دفاع) : فوق لیسانس تاریخ
· مایکل گوو (وزیر دادگستری) : لیسانس زبان انگلیسی
· نیکی مورگان (وزیر آموزش و پرورش) : لیسانس حقوق
· جرمی هانت (وزیر بهداشت) : لیسانس فلسفه
· امبر راد (وزیر انرژی) : لیسانس تاریخ
· ساجد جاوید (وزیر بازرگانی) : لیسانس اقتصاد و سیاست
· جان ویتینگدیل (وزیر فرهنگ) : لیسانس اقتصاد
· آیان دانکن اسمیت (وزیر کار) : دیپلم دبیرستان
· پاتریک مک لولن (وزیر ترابری) : دیپلم هنرستان کشاورزی
· لیز تراس (وزیر محیط زیست) : لیسانس فلسفه
· جاستین گرینینگ (وزیر توسعه بین المللی) : فوق لیسانس مدیریت بازرگانی
· ترزا ویلیرز (وزیر امور ایرلند شمالی) : لیسانس حقوق
· استیون کرب (وزیر امور ولز) : فوق لیسانس مدیریت بازرگانی
· دیوید ماندل (وزیر امور اسکاتلند) : فوق لیسانس مدیریت بازرگانی
· گرگ کلارک (وزیر امور اجتماعی) : دکترای اقتصاد
مقایسه کنید: بسیاری از اعضای کابینه و مسوولان ایرانی در دستگاه های مختلف عنوان "دکترا " را یدک میکشند ولی کشور را به این سراشیبی رساندهاند و از آن طرف دولتی که اکثر اعضای آن لیسانس و حتی دیپلم دارند نه تنها کشور خود، بلکه بخشی از جهان را مدیریت میکند و اقتصاد و بازرگانی و بانکداری و بیمه و کشاورزی و... به یک سطح قابل قبول و استاندارد جهانی رسانده است..
بیائیم کمی با خود منطقیتر باشیم، کمی ملیتر فکر کنیم، نگاه و تفکر خود را تغییر دهیم و فکر خود را پالایش کنیم.
در مدارس خود، در دانشگاههای خود چه درسی به فرزاندان خود داده ایم که مدیران ما، مسؤولان ما، وکلا و وزرا کمتر به فکر منافع جمعی هستند.
چه درسی و چه علمی به آنان یاد دادهایم که پس از مدتی مدیری با سه هزار میلیارد تومان راهی کانادا میشود و آن یکی با ده ها میلیارد تومان سر از گرجستان در می آورد؟
چه درس و علمی به آنان یاد داده ایم که به جز میز خود و به جز جیب خود، هیچ چیزی برایش مهم نیست؟!
آیا زمان آن نرسیده است که به زیربنای ترین نهاد تربیتی که همه این مدیران ناکارآمد در آن تربیت یافته اند بپردازیم و فکری اساسی و انقلابی برای تغییر مسیر آموزشی کشور در مدارس و سپس دانشگاه ها باشیم؟
و آیا نمی دانیم اگر همین مسیر آموزشی را هزار سال دیگر طی کنیم، همین نتایج نابهنجار را درو خواهیم کرد؟