به گزارش اقتصادآنلاین، شهروند نوشت: این حال و روز ٦ کودک گرمساری است که اواسط روزهای فروردینماه به طرز عجیبی ناپدید و پس از ٩روز در یکی از پارکهای تهران صحیح و سالم پیدا شدند. گمشدن این ٦ دخترعمو و پسرعمو و پیدا شدن آنها ماجرای عجیبی بود که در همان هفتههای نخست پس از تعطیلات عید، خبرساز شد؛ روزها زندگی در خیابانها و پارکهای تهران بدون آنکه حتی اسم و نشان آنها را بلد باشند. این کودکان همه این روزها را بدون پول و سرپناه در خیابانهای تهران پرسه زدند. مقداری نان و چند بطری آب تنها چیزی بود که آنها در آن مدت برای خوردن داشتند که پول خرید آنها را هم از دستفروشی درآوردند. باورکردنی نیست اما آنها از پس همه این شرایط سخت برآمدند و درنهایت توسط پلیس در یکی از پارکهای تهران پیدا و به خانوادهشان بازگردانده شدند. اما آنچه تاکنون درباره این حادثه عجیب بازگو نشده یا کمتر به آن پرداخته شده، سرگذشت ٩روز زندگی این کودکان و دلیل رفتن آنها از گرمسار به تهران است.
این ماجرا دوازدهم فروردینماه کلید خورد؛ وقتی که عظیم دید از سعیده و سمیره خبری نیست. آنها آخرینبار با دختر عمو و پسرعموهایشان مشغول بازی بودند، اما از آن به بعد هیچکس از آنها خبر نداشت. چند ساعت پس از ناپدید شدن این کودکان پلیس در جریان قرار گرفت. تحقیقات پلیسی نشان میداد که آنها از گرمسار خارج شدهاند. در همان روزهای نخست با بررسیهای انجام شده مشخص شد که این بچهها روز دوازدهم فروردین سوار یکی از خطیهای گرمسار شده و به تهران رفتهاند. در ادامه تحقیقات هم راننده همان خودرو به پلیس گفت که آن ٦ کودک را حوالی سهراه افسریه تهران پیاده کرده و ٢٢هزار تومان کرایه هم از آنها گرفته است. این آخرین سرنخی بود که از این ٦ کودک به دست آمد. از آن به بعد هیچکس از این دخترعموها و پسرعموها خبر نداشت. خانوادهها به دنبال ردی از فرزندانشان بودند. عظیم و همسرش برای سعیده ٨ ساله و سمیره ٤ساله نگران بودند. کمال، برادر عظیم برای ریحانه، سیده، محمد و موسی بیتابی میکرد. این دو برادر برای پیدا شدن فرزندانشان دست به دامن اقوامشان در تهران شدند تا شاید از این طریق بتوانند این ٦ کودک را پیدا کنند، اما هیچ ردی از آنها نبود.
روایت محمد از ٩ روز دستفروشی در خیابانهای تهران
همزمان محمد و ٥ کودک دیگر روزها در خیابانها و پارکها مشغول دستفروشی بودند تا بتوانند با پول آن شکمشان را سیر کنند. درواقع این پیشنهاد محمد بود که آنها دستمال کاغذی بفروشند. محمد خودش را مسئول میدانست، چون خودش آنها را راهی تهران کرده بود. او درباره آن روزهای سخت و عذابآور میگوید: «میخواستم بچهها را به خانه عمویم در تهران ببرم. من خانه آنها را بلد بودم. کرایه ماشین هم داشتم، اما وقتی به تهران رسیدیم، انگار همهچیز از ذهنم پاک شده بود. اصلا خانه عمویم یادم نمیآمد. فقط در خاطرم بود که خانه او نزدیک یک پارک است. شب اول در یک پارک ماندیم. تا صبح پلک نزدم، مراقب بچهها بودم. فردا صبح که هوا روشن شد دوباره راه افتادیم. هرچه میرفتیم بیشتر گم میشدیم، اصلا شبیه مسیر خانه عمویم نبود.» روز دوم هم به همین منوال گذشت و محمد و ٥کودک گرمساری دیگر شب را در یک پارک تا صبح سپری کردند. آنها گرسنه بودند و پول زیادی هم نداشتند. محمد با همان پول ناچیزی که برایش مانده بود، چندتایی دستمال کاغذی خرید و به هر کدام از بچهها چندتایی داد تا با فروش آنها بتوانند غذایی تهیه کنند: «پول زیادی نداشتیم، ولی با سود فروش دستمالکاغذی توانستیم نان و آب بخریم. البته چندباری هم مردم به ما غذا دادند. روزها را با پیادهروی و دستفروشی میگذراندیم و شبها در پارک یا جایی که فکر میکردم امن است استراحت میکردیم. این کار ما در آن مدت ٩ روز بود.»
از سوی دیگر پلیس تهران هم از طریق آگاهی گرمسار در جریان حادثه بود و در مناطق شرقی تهران به دنبال ردی از این کودکان بود. تا اینکه درنهایت این ٦ کودک در یکی از پارکهای جنوبشرقی تهران پیدا و به خانوادههایشان تحویل داده شدند. حالا حدود دوماه از آن روزها میگذرد و این کودکان زندگی عادی خود را از سر گرفتهاند. پدر سعیده و سمیره میگوید: «سعیده به مدرسه میرود. البته الان موقع امتحانات است و درخانه درس میخواند. سمیره هم در خانه پیش مادرش است. خدا را شکر حال آنها خوب است. آن روزی که سعیده و سمیره پیدا شدند وقتی چشمم به آنها افتاد باورم نمیشد. روز بدون غذا و جای خواب مناسب. دستشویی و حمام هم که نداشتند، اصلا باورم نمیشد که آنها پیدا شدند.» این پدر که همراه با دو برادر دیگرش گچکاری میکنند هنوز دلیل اصلی کار محمد برای رفتن به تهران را نمیداند و هنوز هم از دست محمد ناراحت است و میگوید که از آن روز تاکنون حاضر نشده او را ببیند: «کار خیلی خطرناکی کرد. من هنوز نمیدانم چرا بیخبر از گرمسار به تهران رفت. خودش میگوید میخواسته به خانه برادرم برود، اما اینکه چرا این بچهها را دنبال خودش تا آنجا برده است را نمیدانم. اگر اتفاقی برای آنها میافتاد چه میشد؟ ٦ کودک کمسنوسال در تهران آن هم بدون هیچ سرپناهی واقعا ترسناک است. محمد الان مدرسه میرود، مشکل مالی هم ندارد، برادرم هرچه محمد و بقیه بچههایش لازم دارند را در اختیارشان قرار میدهد.»