به گزارش اقتصادآنلاین، ایران نوشت: شهری 80 هزار نفری که به محتضری مأیوس از زندگی میماند. با هر کسی که در این شهر حرف میزنم، یک نفس سیاهه بلند بالایی از مشکلات و کمبودها را شماره میکند؛ از مهاجرت و خالی شدن شهر از جوانان و کوچ آنها به شهرکهای اطراف تهران و کرج گرفته تا شکایت از تأسیس کارخانه آهنی که قرار است با معادن این شهر در «قروه» شروع به فعالیت کند.
یکی از بزرگترین مشکلات شهرستان بیجار کاهش جمعیت و رشد منفی آن است. شهری که در سال های 75 تا 95 تقریباً 40 هزار نفر از جمعیت خود را از دست داده و این روند شتابنده همچنان ادامه دارد. نخستین چیزی که در نگاه اول در بیجار به چشم میآید، جای خالی جوانان است. طوری که در خیابانها نمیشود سراغی از آنها جست. هرچند همه جا این جمله از رهبری روی بنری بزرگ به چشم میآید: «شنیده میشود که جوانان شهر خود را ترک میکنند، بیجار بمانید و اینجا را آباد کنید.»
در شهر چرخی میزنم. دربعضی خیابانها میشود جوانان را دید که دستفروشی میکنند. از بساط دستمال کاغذی تا میوه و کفش. حمید و علی دو نفر از این جوانها هستند. حمید روی راه پله گوشه خیابان بساط کرده و کفش میفروشد و علی بساط فروش دستمال کاغذی دارد. در شروع گپ و گفت میپرسند واقعاً میتوانید برای مشکل بیکاری ما کاری کنید؟ حمید کفشهای اسپورت رنگارنگ را از جعبه درمی آورد و روی راه پله میچیند. میگوید هر کفش 25 هزار تومان قیمت دارد. او تقریباً در اکثر شهرهای ایران بساط کرده و با 27 سال سن، تجربه زیادی در این کار دارد: «نه منبع درآمدی داریم و نه کار درست و حسابی. این وضع ماست. قبلاً کار ساختمان میکردم ولی کار خوابید و الان هم افغانستانی ها و پاکستانی ها کارها را گرفتهاند و دیگر برای ما کاری نیست. تو را به خدا صدای ما را به گوش مسئولان برسانید. بگویید چرا وقتی اینجا معدن آهن هست، باید سنگ را بار بزنند ببرند 200 کیلومتر آن طرفتر کارخانه بزنند. در شهری که یک بار امتحان پس داده و کارخانه چدنش تعطیل شده، اسراف نیست که دوباره ذوب آهن را هم ببرند آنجا که تعطیلش کنند؟ چرا؟ چون ما کسی را نداریم که به فکرمان باشد. اینجا دیگر بیجاری اصیل پیدا نمیکنی، همه رفتهاند. این پیرمرد و پیرزنهایی هم که ماندهاند همه افسرده و مریض احوالند. نصف دور و بر تهران و کرج بیجاری است. هیچ کس بهحرف ما گوش نمیدهد. همه نشستهاند مرگ شهر را تماشا کنند و خلاص. شاید الان که من مجرد هستم بتوانم با روزی60 - 50 هزار تومان زندگی کنم ولی فردا که بخواهم ازدواج کنم چکار کنم؟ چارهای ندارم جز اینکه من هم بروم.»
علی 24 ساله با عینک قاب مشکی و مو و ریش به هم ریخته، ساکت نگاهمان میکند. منتظر است او هم حرف دلش را بزند. علی بهتازگی پدرش را از دست داده و تأمین خرج خانواده 4 نفری به عهده اوست: «تا سوم راهنمایی درس خواندم. از 13 سالگی کارگری میکنم و الان هم چارهای جز دستفروشی ندارم. اگر کارخانهای بزنند والله من یکی حاضرم بروم با جان و دل کار کنم. دیگر تا کی میتوانم از راه دستفروشی برای خانواده پول ببرم!»
از علی میپرسم چرا مثل بیشتر جوانان از شهر نرفته تا کاری دست و پا کند؟ میگوید: «آدم وقتی توی شهر خودش نمیتواند کار بکند، اگر برود شهر بزرگتر هم حتماً به مشکل بیشتری برمی خورد. تازه من که پولی ندارم تهران سرپناهی برای خودم درست کنم. راستش را بخواهی آنهایی که میروند وضع شان از ما بهتر است وگرنه کار هرکسی نیست. به خدا اگر کارخانهای باشد، جوانان نمیروند. به خدا ما الان روستاهای کوچک شهرهای دیگر را میبینیم که چطور در این سالها پیشرفت کردهاند و با خودمان مقایسه میکنیم، غصه میخوریم. بیجار یکسره درحال پسرفت است. سال به سال وضع شهر بدتر میشود. من به مسئولان التماس میکنم به داد ما برسند. به خدا جوانان بیجار از هر 100 نفرشان 10 نفر هم کار نمیکنند. گفتند قرار است کارخانه فولاد بزنند ولی هیچ خبری نشد. بعد گفتند یواشکی کارخانه را دادهاند قروه. این انصاف است از اینجا سنگ بار بزنند و از سنندج آب بکشند که هر طور شده برای قروه کارخانه درست کنند؟»
پیش از این کارشناسان آب و معدن تأکید کرده بودند که انتقال ذوب آهن به قروه هدر دادن منابع ملی است. زیرا برای تأمین سنگ آهن مورد نیاز این کارخانه روزانه باید هزار و 200 کامیون خوراک از بیجار به قروه برود و برگردد. همچنین برای تأمین آب مصرفی نیز باید از سنندج تا این شهرستان و در فاصله بین دو سد آب پمپاژ شود. این درحالی است که شهرستان بیجار بهعنوان پرآبترین شهرستان استان و در اختیار داشتن 70 درصد معادن آهن و نیز زیرساختهای مطمئن مثل شبکه برق و... شایستهترین محل برای تکمیل زنجیره فولاد است. با این همه گویی لابیهای سیاسی بر شایستگیهای اقتصادی چربیده و همین موضوع همچون آخرین ضربه تبر، ریشه امید را در این شهرستان خشکانده است.
کمی جلوتر از بساط علی و حمید، مسعود 30 ساله با موهای طلایی و مرتب و شلوار کردی، خودش را لای فرورفتگی دیوار پنهان کرده تا از باد سردی که میوزد در امان بدارد. روبه رویش بساط میوه فروشی است. چندتا کلم و کاهو، دو جعبه سیب و پرتقال؛ همین. مسعود از وضعیت بیجار میگوید: «مثلاً کار میکنیم ولی پولی درنمی آوریم. این طرفها هیچ کاری پیدا نمیشود. قبلاً کرمان جوشکاری میکردم ولی چون ازدواج کردم و پدر و مادرم هم پیر هستند، برگشتم. دیگر کسی اینجا نمانده، همه رفتهاند اسلامشهر و دستگرد و مشکین آباد کرج. بعضی محلات کرج و تهران آنقدر بیجاری هست که اسم کوچه و خیابانشان را هم مثل بیجار نامگذاری کردهاند.» دوستش که تازه از راه رسیده، تعریف میکند که سال پیش مسعود میخواسته خودش را جلوی شهرداری آتش بزند که جلویش را گرفتهاند. خودش میگوید: «امسال هم آمدند جمعمان کنند و من از حرص ترازو را کوبیدم زمین و شکستم. 150 هزار تومان به خودم ضرر زدم و التماس کردم بگذارید اینجا بمانیم و حداقل از همین کار، بخور نمیری در بیاوریم!»
حرف و شکایت مردم از وضعیت بیکاری تمامی ندارد و وقتی همه اینها را بگذارید کنار منابع غنی سنگ و آهن این شهر یا طبیعت بکری که کسی اطلاعی از آن ندارد، تازه میفهمید چرا مردم آنقدر ناراحت و افسرده هستند. آنها دائم از روزگار نه چندان دوری میگویند که بیجار برای خودش شهر سرزنده و پرجمعیتی بوده و مردمش در رفاه و آرامش زندگی میکردهاند. روزگاری که به تبریز کوچک شهره بود و از همه جای ایران به آنجا میآمدند تا بتوانند پولی در بیاورند. این خاطرات آنها را رها نمیکند و حالا مدام ذهن شان درگیر است که چه شد به این وضعیت اسفبار رسیدیم؟
آقای الماسی مردی جا افتاده است که بعد از سالها زندگی و کار در سنندج و تهران و بندرعباس و کرج، حالا دوباره به بیجار برگشته. او را رو به روی حسینیه معروف بیجار میبینم. عاشق زادگاهش است و از زیر و بم مشکلات شهر اطلاع دارد. الماسی بزرگترین مشکل بیجار را چاله کندن جلوی پای سرمایه گذارها میداند و میگوید: «هر بار سرمایهگذاری به بیجار میآید در سطح شهرستان و خصوصاً استان فراریاش میدهند. الان شهرک صنعتی ما به جرأت 40 درصد فعال است و60 درصد آن خوابیده و اکثر کارخانه دارها کار را رها کردهاند و رفتهاند. اینجا اتفاقاتی میافتد که شاید باورتان نشود؛ مثلاً سرمایهگذاری که از بیجار خوشش آمده و به ادارهای در سنندج مراجعه میکند، خیلی زود میگویند برو مریوان، برو سقز، برو دیواندره اگر هم طرف بگوید میخواهم در بیجار سرمایهگذاری کنم آنقدر چوب لای چرخش میگذارند که بالاخره پشیمان شود. این را با تجربه عینی میگویم حالا اگر همان سرمایهگذار در یکی ازشهرستانهای پیشنهادی سرمایهگذاری کند، حمایت قطعی میشود.»
او همین حمایت نکردن از سرمایهگذاری در بیجار را دلیل اصلی مهاجرت مردم میداند و میگوید: «من دقیق نمیدانم اما شنیدهام 500 هزار بیجاری در شهرهای مختلف ایران زندگی میکنند. میخواهید یک مثال ساده بزنم؟ نزدیک به 70 درصد معادن آهن استان در بیجاراست اما متأسفانه طبق رایزنی ورانتها کارخانه را بردند سمت قروه درحالی که آنجا معدن زیادی وجود ندارد. یعنی همان 30 درصد باقی مانده هم بین سقز و قروه تقسیم میشود که اگر فردا روزی قرار شد از سقز سنگ ببرند قروه، باید اول بار را تا بیجار حمل کنند بعد از اینجا ببرند قروه. ببینید اقتصاد و اصول سرمایهگذاری و منابع ملی چطور به مسخره گرفته میشود! بعد وقتی دیدند مردم طومار جمع کردند و اعتراض کردند، گفتند اشکالی ندارد کارخانه آهن اسفنجی را با 300 نفر ظرفیت اشتغال میآوریم بیجار و ذوب آهن را میبریم قروه! آدم این دردها را به چه کسی بگوید؟ چرا باید این شهر با این قدمت تاریخی و جاذبههای گردشگری طبیعی و این همه متخصص و این همه ظرفیت انسانی به این روز بیفتد؟»
با کلی سؤال و ابهام به سراغ فرماندار بیجار میروم. بیژن زندیه .آرام صحبت میکند و دائم در حرفهایش تکرار میکند که مردم هر چه بگویند حق دارند و صدای اعتراض آنها به حق بلند است. او برای ما از جاذبههای گردشگری بیجار میگوید از «دره پادشاهان» و قدمت 7 هزار ساله شهر، از فرشهای نفیس بیجار و منطقه حفاظت شده آن. اما این همه داشته به چه درد مردم این شهر خورده است؟ زندیه در توصیف وضعیت بیجار و دلیل مهاجرت مردم از این شهر میگوید: «اقتصاد مردم این شهر کشاورزی است و بیش از 45 درصد مردم از راه کشاورزی ارتزاق میکنند و ما بیش از 300 هزارهکتار اراضی کشاورزی قابل کشت داریم اما متأسفانه عمدتاً دیم هستند و زمین آبی نداریم. کشاورزی دیم هم کفاف درآمد روستاییها را نمیدهد. درنتیجه جوانانی که ازدواج میکنند ناچارند از روستا بروند و مهاجرت کنند به شهرکها یا اطراف تهران تا یک درآمد بخور نمیری دربیاورند. الان سد تلوار آبگیری شده و می خواهیم بیش از 7 هزار هکتار از اراضی دشت «خورخوره» که نزدیک سد هستند بهمزارع آبی تبدیل کنیم.»
زندیه با ابراز تأسف از کمبود سرمایهگذاری در بیجار که از گذشته اتفاق افتاده میگوید: «این کمبود سرمایهگذاری درحالی است که شهرستان بیجار ظرفیت های خوبی دارد؛ هم در بعد کشاورزی که اگر مکانیزه بشود تحول بزرگی ایجاد میشود و هم در زمینه معادن غنی از سنگ آهن و آهک تا... الان در بخش «کرانی» که عمده معادن ما آنجاست دو واحد کنستانتره فعال است و برای گندلهسازی هم موافقت شده و یکی دوسرمایهگذار جدید هم تازه شروع کردهاند. دربحث کنسانتره هم ما پیگیر زنجیره فولاد هستیم. به هرحال با توجه به اینکه بیش از 70 درصد معادن سنگ آهن استان در شهرستان بیجاراست در خواست ما این است کار به اینجا سپرده بشود. ما خواستمان این است که این زنجیره درشهرستان بیجار محقق بشود که میتواند در بحث اشتغال تحول ایجاد کند.»
او مهمترین دلیل مهاجرت بیجاریها را بیکاری میداند و میگوید: «شهرستان از لحاظ علمی وضعیت بسیار خوبی دارد اما متأسفانه کاری برای افراد تحصیلکرده وجود ندارد و آنها مجبورند به تهران و سنندج وهمدان و زنجان بروند تا کار تخصصی خود را پیدا کنند. الان ما با همین وضعیت بیش از 5 هزار جوان تحصیلکرده دانشگاهی داریم که بیکار هستند. از طرفی هم محرومیت شهرستان باعث شده به مردم این احساس منتقل شودکه اینجا جای زندگی نیست. این دیگرانی را که حتی درآمد خوبی دارند، تشویق به مهاجرت میکند. یعنی در همه اقشار چنین احساسی تولید میشود که بیجار جای خوبی برای زندگی نیست. همه این نابسامانیها برمی گردد به اشتغال و سرمایه گذاری.»
او از نگاه مردم به شهر میگوید و اینکه آنها میبینند چطور شهرستانهای کوچک و حتی روستاها در این مدت پیشرفت کردهاند اما در بیجار اتفاقی نیفتاده. از او میپرسم آیا اعضای خانواده خودش که در بیجار ساکن هستند شغل مناسبی دارند؟ زندیه میگوید: «ما الان خانوادههای زیادی داریم که حداقل دو یا سه نفر بیکار در خانه دارند. بچههایی که خانواده برای آنهاهزینه کردهاند اما بیکار و افسرده هستند. من پسر بزرگم در سنندج مشغول است و پسر کوچکم که تحصیلکرده علوم سیاسی است اینجاست و بیکار است. الان در فامیل خودم پسرعمویم یک پسر و دختر بیکار دارد. پسرعموی دیگرم پسرش مهندس برق است و بیکار. در فامیل خودم حداقل 10 تا 15 نفر بیکار هستند.»
از زندیه در مورد زنجیره فولاد و شکایت مردم از کارخانهای که قرار است در قروه کلنگ زنی شود، میپرسم، میگوید: «با پیگیریهای مسئولان ارشد استان دارد به جای خوبی میرسد. فعلاً با یک واحد 800 هزار تنی آهن اسفنجی که زیرمجموعه زنجیره فولاد است و قبلاً قرار نبود اینجا باشد، موافقت شده. با یک واحد 1500 تنی صنایع زیر دستی فولاد مثل کنسانتره و گندلهسازی هم موافقت شده و کارش بزودی شروع میشود و در آخرین مرحله تقریباً قرار شده یک واحد اینجا و یک واحد در قروه باشد.» تفاوت واحدهایی که زندیه به آن اشاره میکند هزار و 500 تن در بیجار و یک میلیون تن در قروه است.
از زندیه میپرسم چطور وقتی معادن سنگ آهن اینجاست و با توجه به تعطیل شدن کارخانه چدن قروه که امتحان پس داده، دوباره قرار است طرحی با این وسعت بدون هیچ داشتهای به قروه برود؟ آیا این دور ریختن سرمایههای ملی نیست؟ وی دوباره به قرار و مدارها اشاره میکند و اینکه قروه اگر سنگ آهن هم نداشته باشد از اسدآباد همدان و بیجار فرستاده میشود و درنهایت به گفته پروفسور هوشنگ قمرنیا استاد مهندسی آب دانشگاه رازی کرمانشاه، آب سد «آزاد» سنندج را بهپشت سد «قوچم» قروه میرسانند و کار تمام. ببینید ارادهای که میتواند همه معیارهای علمی و مدیریتی و اصول اقتصادی را دور بزند!