آخوندی: دچار «ازجاکندگی اجتماعی» شده‌ایم/ شهرها به گسستگی هویتی دچار شده‌اند

  • سه شنبه 21 فروردین 1397 ساعت 10:18

اخبار => سایر رسانه ها

شهرهای ما به گسستگی هویتی از پیشینه تاریخی و فرهنگی خود دچار شده‌اند. عده‌ای ریشه آن را در نزاع فرهنگی ما با غرب و عده‌ای در توسعه اجتناب ناپذیر شهرها می‌دانند.
آخوندی: دچار «ازجاکندگی اجتماعی» شده‌ایم/ شهرها به گسستگی هویتی دچار شده‌اند

عباس آخوندی وزیر راه و شهرسازی در گفت‌وگوی پیش رو در ترسیم وضعیت حاضر ابتدا تصویری از وضعیت متعارض ایران در دوران نوگرایی می‌گوید. آشکارترین جلوه این تعارض را هم از جهت مفهومی و هم از جهت کارکردی در زندگی شهری در قالب چالش و حرکت به مفهومِ عام آن (Mobility) و زیست‌پذیری (liveability) می‌بیند.به گزارش اقتصاد آنلاین به نقل از اعتماد، او در ادامه بزرگ‌ترین چالش را در غربت ایران در ایران می‌بیند. از همین‌روی راهکار را در بازخوانی اندیشه و تمدن ایران‌شهری جست‌وجو می‌کند. به گمان او صلح و امید اجتماعی در رهگذر بازجان‌گرفتن تمدن ایران‌شهری در قلمرو این تمدن به‌دست خواهد آمد. خوشبختانه، نشانه‌های زندگی در این تمدن هم‌چنان یافت می‌شود. بنابراین، هم‌چنان می‌توان چشم‌انداز امیدورانه‌ای را ترسیم کرد.

امروز وضع ایران شهر ما از منظر شما چگونه است؟ ضمن اینکه فکر می‌کنید گروه‌ها و طبقات اجتماعی از زندگی در ایران‌شهر ما تا چه حد راضی‌اند؟

نیازی به توضیح فراوان درباره این موضوع نیست که ایران‌شهر ما در چه وضعیت پرچالشی قرار دارد. در همین زمستان امسال دیدید که برای نفس کشیدن در تهران با مشکل جدی مواجه بودیم؛ در حال حاضر نیز امکان زندگی در تهران از جهت منابع زیستی و هم از نظر روابط اقتصادی وجود ندارد. ما نزدیک به ۵ میلیون فقیر در پیرامون شهر تهران بزرگ با ۱۲ تا ۱۳ میلیون نفر جمعیت داریم. از جهت انواع بزه‌ها هم نیازی به گفتن نیست. وجود از هم گسیختگی اجتماعی و بحران هویت در تهران و دیگر شهرهای ایران نیاز به اثبات ندارد و من می‌خواهم در این نشست درباره ریشه‌های آنها سخن بگویم.

وجود مشکل حرکت در فضای شهری کشور کاملا قابل مشاهده است. برای جابه‌جایی در تهران روزانه ساعت‌ها باید وقت گذاشت، از همه مهم‌تر مشکل حرکت در اندیشه‌ها و نمادها را داریم. در زمینه تاریخ و مشکلات تاریخی حرکت در طول زمان نیز حرف برای گفتن بسیار است. ما در ایران‌شهر دچار یک چالش بنیادین هم از جهت حرکت و هم زیست و زندگی هستیم. بنابر این رضایتمندی طبقات مختلف اجتماعی اندک است.

ریشه مشکلاتی که به آن اشاره می‌کنید در کجاست؟

نمی‌توانیم به عنوان یک مسوول از این مشکلات چشم‌پوشی کنیم، واقعیت این است که جوانان ما هراس سنگینی از آینده دارند. نکته کلیدی و بنیادی سخن من این است که ریشه مشکلات در «از‌جاکندگی اجتماعی» است؛ ما دچار از جاکندگی هویتی، تاریخی، اجتماعی، فرهنگی و ... هستیم. در غربت قرار گرفتن مفهوم ایران این وضع را ایجاد کرده است: من در میان جمع و دلم جای دیگر است. در ایران زندگی می‌کنیم ولی درکش نمی‌کنیم.

مقصودتان از مفهوم ایران، دولت - ملت است؟

نه. منظورم فهم از هستی موضوعی به نام ایران است. هستی ایران در مجموعه فراگرد فکری، تاریخی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و بطور کلی در یک نظم معرفتی معنی پیدا می‌کند و نه در یک چارچوب جغرافیایی صرف به نام ایران.

اجازه بدهید یک مرحله به عقب برگردیم، به آن نظام معنایی که همراه ایران است: حکمت ابن سینایی، حکمت سهروردی و... وقتی درباره ایران صحبت می‌کنیم، منظورمان نظام معرفتی و مهجور مانده از این نظام است. برای بازخوانی و بازگشت به توسعه ایران باید به یک نظام معرفتی که ریشه در اعماق سرزمین دارد و اکنون با مدرنیته درگیر شده است برگردیم؛ البته فقط قصد بیان دردها و رنج‌ها را ندارم بلکه می‌خواهم چشم‌انداز نیز ارایه دهم. باید بدانیم که چشم‌انداز یک داد و ستد است باید چیزهایی را از دست بدهیم و چیزهایی به دست بیاوریم مشکل این است که فکر می‌کنیم در چشم‌انداز باید همه‌چیز را با هم داشته باشیم.

مسائل اقتصادی و دیدگاه‌هایی که مثلا لیبرالیسم مطرح می‌کند چقدر در پدید آوردن وضع امروز موثر بوده است؟

کارل پولانی، اندیشمند مجارستانی مقیم امریکا که پس از مهاجرت به این کشور کتاب تغییر بزرگ را در ۷۰ سال قبل نوشت در کتابش اندیشه‌ای مطرح کرد که هنوز هم که هنوز است جای توجه و بررسی دارد. وی در نقد لیبرالیسم که عمدتا بر محور اقتصاد و آن هم ایدئولوژیک و جهانی است صحبت می‌کند. بزرگ‌ترین مشکل لیبرالیسم از نظر پولانی این است که مفهوم اقتصاد را از بستر اجتماع جدا می‌کند و می‌خواهد اقتصادی بسازد که جایگاهی در اجتماع ندارد. در واقع دچار از‌جا‌کندگی اجتماعی شده است. مشکل لیبرالیسم این است که می‌خواهد برای همه جهان یک نظریه ثابت بدهد. البته این مشکل در سوسیالیسم به شکل بسیار حادتری دیده می‌شود و تجربه از جاکندگی در ایران از نوع سوسیالیستی آن است.

این نظریه پولانی بود که البته هنوز هم در دنیا راجع به آن بحث می‌شود. این اندیشمند لهستانی می‌گوید این نظریه در مرحله اجرا امکان وقوع ندارد چون زندگی از اقتصاد قابل تفکیک نیست و اقتصاد بخشی از زندگی اجتماعی است. نتیجه اجرای یک امر غیرممکن به انواع مشکلات منجر شده و به توسعه تعارض و انواع ناآرامی‌های اجتماعی می‌انجامد.

می‌خواهم با کمک گرفتن از نظریه از‌جا‌کندگی اجتماعی پولانی این موضوع را بگویم که از‌جا‌کندگی تنها در اقتصاد نیست ما از‌جا‌کندگی را در همه حوزه‌ها اعم از فرهنگ، اجتماع، سیستم، اقتصاد و... هم می‌بینیم. از‌جاکندگی بحثی فراتر از اقتصاد صرف است. نتیجه از‌جاکندگی اجتماعی در ایران منجر به کالایی شدن (کمودیفیکیشن) همه‌چیز شده است. زندگی ایران پس از ازجاکندگی منجر به کالایی شدن همه‌چیز و قابل خرید و فروش شدن همه‌چیز شده است: شهر، قانون، آب، هوا، رودخانه و... را به راحتی خرید و فروش می‌کنند.

مفهوم کالایی شدن را چه کسانی دنبال می‌کنند؟

کسانی که می‌خواستند شهر را اداره کنند دیدند به وضعیت امتناع و غیرقابل اداره شدن شهر رسیده‌اند. اولین چیزی که به ذهنشان رسید این بود که شهر را بفروشند. در اوایل فقط کوه‌پایه‌ها را می‌فروختند و ساختمان می‌ساختند اما بعد به تدریج همه منابع زیستی، آب و هوا، رودخانه و همه‌چیز را به فروش گذاشتند. بنابراین بلافاصله بعد از بحث از‌جا‌کندگی با مفهوم کالایی شدن مواجه شدیم که در این مفهوم، همه‌چیز کالاست.

حتی کسانی که می‌خواستند راه‌حل بدهند هم در چنبره کالایی شدن گرفتار شدند. مگر مسکن مهر غیر از این است که برخی می‌خواستند یک‌سری انسان‌هایی که کالا هستند را در خانه‌هایی که انبارند جای دهند؟ در هر جای کشور که خواستند انبار و قفسه‌هایی ساختند و مردم را در آنها چیدند. در مسکن مهر نه شهر می‌بینیم، نه مقام انسان. در مسکن مهر نه ساختار اجتماعی وجود دارد و نه حتی ساماندهی شهری دیده شده است، فقط یک سری قفسه هستند که می‌توانید در آن انسان یا هر کالای دیگری بگذارید.

مفهوم کالایی‌شدن تنها مختص لیبرالیسیم است؟

نه، در سوسیالیسم این مفهوم به صورت حادتری دیده‌ می‌شود. سوسیالیسم هم ساحت زندگی انسان را به تعارض طبقاتی تبدیل می‌کند و می‌خواهد همه انسان‌ها را بدون توجه به ویژگی‌های متفاوت آنان و بدون توجه به حق انتخاب آنان در یک جامعه به اصطلاح بدون طبقه به پیش براند: یعنی افراطی‌تر از لیبرالیسم. سوسیالیسم از ابتدا و از اساس به هویت جوامع بی‌اعتقاد است اگر شما به نوشته‌های عامیون یا اعضای حزب توده در دهه ۲۰ بنگرید درمی‌یابید که تمام افتخارشان این است که هیچ تعلقی به هیچ سرزمینی ندارند. اصلا از‌جا‌کندگی شعارشان است نه نتیجه اعمال‌شان.

ریشه این عدم احساس تعلق در ایران از چه زمانی قابل پیگیری است؟

مفهوم ازجاکندگی و غربت در وطن به شکلی ضعیف‌تر قبلا هم در ایران بوده اما شکل افراطی آن بعد از مشروطه است. این هم شعری از شفیعی کدکنی در توصیف این حس:

طفلی به نام شادی، دیریست گم شده‌ست

با چشم‌های روشن برّاق با گیسویی بلند،

به بالای آرزو

هرکس ازو نشانی دارد،

ما را کند خبر

این هم نشان ما:

یک سو، خلیج‌فارس

سوی دگر، خزر

البته با انقلاب آی‌سی‌تی مفهوم از‌جا‌کندگی هر روز عمیق‌تر می‌شود.

به نظر شما دلیل این از‌جا‌کندگی‌ از بستر اجتماعی و کالایی شدن را در کجای تاریخ کشورمان باید جست‌وجو کرد؟

اگر نگاهی تاریخی کنیم، می‌بینیم که سیدجواد طباطبایی درباره نظریه انحطاط تاریخ در ایران می‌گوید ما دو شکست بزرگ تاریخی بعد از اسلام داریم که یکی در چالدران و دیگری ترکمنچای است. بعد از شکست چالدران شاهد روی کار آمدن صفویه هستیم. صفویه آنچه از شکست یاد گرفت و برای ما به ارث (از جهت معرفتی) گذاشت این بود که ایران را با برگشت به سنت، یک بار دیگر یکپارچه و متحد کرد. آنها با طرح مفهوم «مرشد کامل» ایران را یکپارچه کردند اما اگر دقت کنیم آغاز صفویه، پایان رنسانس در غرب است و پدیده مدرنیته به تدریج به غرب شکل تازه‌ای می‌بخشد بنابراین از آن شکست یاد گرفتیم که باید همه‌چیز را درونی کرده و در عین حال داد و ستد با جهان بیرون را بیشتر کنیم. البته نحوه درونی کردن امور در دوران صفویه جای نقد بسیاری دارد و عده‌ای بر این باورند که ناتوانی کنونی ما در بازتولید مفاهیم در ایران به نحوه‌ای بازتعریف صفویان از هستی ایران باز می‌گردد و ریشه مشکلِ کنونی ما همان‌جاست.

یک بار دیگر در ترکمنچای شکست خوردیم این‌بار سیاست معکوس اتخاذ شد. پس از این شکست سیاست باز کردن آغوش به روی جهان غرب را در پیش گرفتیم که وجه غالب آن حرکت به سمت نظریه‌های چپ‌گرایانه و سوسیالیستی بود. شکل‌گیری عامیون در تهران، حزب دموکرات در گیلان، چپ گرایان در آذربایجان و نهایتا ایجاد حزب توده در سراسر کشور از آثار این شکست بود. این صورت مساله‌ای به نام «ایران» و هستی آن از اندیشه آنان در برون‌رفت از مشکلات حذف می‌شود.

می‌بینید که پشت کردن به کل میراث معنوی، اقتصادی، زیستی و... چه به شکل چپ آن و چه به شکل لیبرالیستی آن در تاریخ کشور وجود دارد ولی آنچه در هر دوی این جنبش‌ها دیده می‌شود این است که مفهومی به نام «هستی معنوی ایران» در آنها جایی ندارد. بنابراین بی‌وزنی‌ای که الان داریم تصادفی نیست بلکه برمی‌گردد به یک ریشه تاریخی و از‌جا‌کندگی اجتماعی که به سوداگری مطلق منجر شده است. به نحوی که وقتی برای جوانان ایرانی از بازار آزاد بحث می‌شود آنچه در ذهنشان شکل می‌گیرد یک نوع بی‌قانونی، لاقیدی و عدم تعهد به همه‌چیز است در حالی که اصل نظام بازار رقابتی در دل خود چنین چیزی ندارد اما ناتوانی در بازتولید و خلق مجدد مفاهم هستی‌شناسانه در ایران، موجب فزونی‌یافتن تعارض‌ها به‌جای یافتن راهی برای برون رفت شده است.

ما چقدر فرصت داشته‌ایم و تلاش کرده‌ایم تا خودمان را به این تاریخ و فرهنگ پیوند بزنیم؟

الان متاسفانه این منابع تاریخی و میراث فرهنگی که در کشور داریم روی دوش عده‌ای سنگینی می‌کند و فکر می‌کنند اگر این آثار تخریب شوند و برج به جای آنها ساخته شود از شرشان راحت می‌شویم. الان چقدر از فضای چهارباغ اصفهان باقی مانده؟ چه مقدار از فضای ۳۰ سال پیش پیرامون حرم مطهر امام رضا(ع) باقی مانده است؟ این سوداگری همه منابع تاریخی را مزاحم خود می‌داند.

اصلا چرا مفهوم و اندیشه «ایران» اینقدر برای ما مهم است؟

چون این مفهومی است که تمام هستی و هویت ما را تبیین می‌کند. البته در همه کشورها هم اینگونه است برای فرانسوی‌ها پاریس و برای ایتالیایی‌ها رم و اندیشه رم اهمیت دارد. وقتی می‌گوییم ایران را گم کرده‌ایم به این معناست که با آنچه داریم نمی‌توانیم ارتباط برقرار کنیم و می‌خواهیم تغییرش دهیم. همچنان ساکنان آپارتمان وقتی به ساختمان‌های قدیمی کاشان می‌روند احساس تعلق به مکان دارند اما محلات امروزی هیچ حس تعلقی برای شما ندارد. بنابراین وقتی راجع به ایران حرف می‌زنیم درباره جایی سخن می‌گوییم که هستی ما را تعریف می‌کند و به‌یادمان می‌آورد. به آن حس تعلق داریم و دوستش داریم.

نمادهای شهری و الگوهای فیزیکی فرهنگی ما مثل فضاهای عمومی چقدر در ادبیات و فرهنگ ما قابل جست‌وجو هستند؟

ببینید؛ فضای عمومی یا عرصه عمومی جایی است که هویت اجتماعی ما را شکل می‌دهد و بازتاب می‌دهد. بنابراین، به آن حس تعلق داریم و در آن فضا گفت‌وگو می‌کنیم. اما آیا می‌توان از اینگونه فضاها بدون داشتن عقبه نظام معرفتی صحبت کرد؟ یک فضای عمومی مانند کتابخانه ملی را در نظر بگیرید؛ آیا کتابخانه ملی می‌تواند جایگزین فضای مسجد شاه تهران یا تکیه دولت شود؟ فضای عمومی یا عرصه عمومی جایی است که با آن رابطه ذهنی برقرار می‌کنیم.

حافظ می‌گوید: در خرابات مغان نور خدا می‌بینم / این عجب بین که چه نوری ز کجا می‌بینم / جلوه بر من مفروش‌ای ملک الحاج که تو / خانه می‌بینی و من خانه خدا می‌بینم. خرابات مغان؛ در این شعر همان فضای عمومی است که اولین هسته‌های هویتی ما را شکل داده است. البته این فضا در طول زمان شکل‌های مختلفی پیدا می‌کند؛ مسجد یا خانقاه. لیکن روح و جوهر وابستگی و ارتباط به عالم اعلی در فضای اجتماعی ایران هم‌چنان محفوظ می‌ماند. اگر بخواهیم تفسیر جدید از این عبارت بر اساس مفاهیم جامعه‌شناسی ارایه دهیم خرابات مغان همان عرصه عمومی است؛ جای عشق ورزیدن و مبداء هستی باز گشتن است. چون نظام معرفتی آن نور است. نوری که در بن مایه حکمت و اندیشه ایران‌شهری جای دارد. این غزل بسیار پرمعناست اولا پیوستار تاریخی را در آن می‌بینیم: حافظ مسلمان به خرابات مغان برای بیان فضای عمومی در اندیشه ایران‌شهر باز می‌گردد. ثانیا باید پرسید حافظ کیست؟ محبِ خدا که مجلای ایران است که شمارا دوست و شما او را دوست دارید. ثالثا نظام معرفتی‌اش چیست؟ نوری است که در خرابات مغان وجود دارد، یعنی در عرصه عمومی مبتنی بر نور و عشق.

وقتی همه از فرهنگ صحبت می‌کنند بر لزوم گسترش فضاهای عمومی تاکید دارند، اما آن فضای عمومی کجاست؟ آن عرصه‌ای که در آن از عشق بتوان سخن گفت کجاست؟ وارد بحث فلسفی نمی‌شوم ولی نکته بسیار مهمی که به اجمال آن را بیان می‌کنم بحث پدیدارشناسی مفهوم «ایران» است. آنچه در حکمت ایرانی می‌بینید همواره جنگ میان نور و تاریکی است. نور است که می‌تواند جهان را به شما پرده به پرده بنمایاند. تمام این جهان پر است از حکمت و مفهوم «ایران» پرده‌ای است که هر لحظه می‌توان در آن نقشی دید. البته این نظام فکری با پوزیتیویسم (اثبات‌گرایی مادی) فاصله دارد. من منکر اثبات‌گرایی نیستم اما باید دانست که این مکتب فکری برای طبیعیات است و در حوزه‌های دیگر باید پرواز کرد و پرده‌های دیگری از جهان هستی را دریافت.

حافظ در جایی دیگر می‌گوید: مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش/ کو به تایید نظر حل معما می‌کرد. در اینجا باز حافظ وقتی مشکل معرفتی می‌یابد به پیر مغان برمی‌گردد. این پیوستار تاریخی را در اندیشه حافظ می‌بینید نظام معرفتی آن هم جالب است همه جهان آینه اسماءالله هستند: دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست یعنی فراتر از پوزیتیویسم اثباتی حرکت می‌کند و در این آینه هر لحظه نقشی جدید می‌بیند.

وقتی به نظام معرفتی فکر می‌کنیم این نظام بر فهم ما از گیتی و نحوه زندگی اثر دارد، گفت: ما در نظام حکمی ایران مفهومی پدیدارشناسانه به نام نور داریم که مهم است این نور از چه زاویه‌ای به پدیده‌ها تابانده شود و به شما تصاویر مختلفی ارایه می‌دهد و در نتیجه چه فضاهایی برای زندگی خلق می‌شود. سعدی می‌گوید: سروی به لب جویی، گویند چه خوش باشد/ آنان که ندیدستند سروی به لب بامی/ روزی تن من بینی قربان سر کویش/ وین عید نیست الا به هر ایامی. سعدی با یک پدیده طبیعی رشد سرو لب جوی مواجه می‌شود و از این سرو لب جوی هزاران سرو دیگر خلق می‌کند. وی می‌گوید سرو لب بام، اما آیا سرو، لب بام هم رشد می‌کند؟ این هستی‌شناسی وی است که هر چیزی را به عالم بالا ارجاع می‌دهد. قدرت خلاقیت سعدی هم از همین نگاه پدیدارشناسانه وی نشأت می‌گیرد. در حالی که در نگاه پوزیتیویستی سرو لب جوی همواره سرو لب جوی بوده است که از این اندیشه نباید انتظار خلاقیت ذهنی داشت اما این حکمت ایرانی است که از سرو لب جوی، به سرو لب بام می‌رسد.

سعدی می‌گوید: همه بینند نه این صنع که من می‌بینم/ همه خوانند نه این نقش که من می‌خوانم/ آن عجب نیست که سرگشته بود طالب دوست/ عجب اینست که من واصل و سرگردانم و سپس خاطرنشان کرد: صنع الهی را همه می‌بینند اما سعدی جور دیگر می‌بیند که فراتر از پوزیتیویسم مادی است و اینجاست که مفهوم وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت در زندگی ما نقش می‌بندد. به تعبیر حافظ: پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت/ آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد؛ باز می‌بینیم که صنع جلوه‌های گوناگون دارد حافظ در اینجا وحدت در کثرت و کثرت در وحدت را به هم پیوند می‌دهد.

اگر به نظام معرفتی ایرانی، حکمت ایرانی و مفهوم نور برگردیم، آیا اجرای این مفاهیم در هر قالبی امکان‌پذیر است و آیا می‌توان با این اندیشه‌های بلند در چنین شهرهای آشفته‌ای زندگی کرد و به نظام معرفتی ایرانی پایدار بود؟

اینکه به حکمت ایرانی - اسلامی پایبندیم نباید فقط به شعار ختم شود و در عمل هیچ تغییری در کیفیت زندگی‌مان رخ ندهد. در معرفت ایرانی شما نمی‌توانید معرفت را مستقل از عمل دریابید و معرفت محصول عمل است. تفکیک حکمت‌ها به نظری و عمل یک تفکیک یونانی است. در حکمت این دو همواره به‌هم پیوسته‌اند. از نظر ما اساسا معرفت پرده پرده است و شما به هر پرده‌ای از معرفت رسیدید، نیاز به معرفت جدیدی برای حرکت به پرده دیگر دارید. بنابراین امکان تفکیک از کیفیت زیست و حکمت ایرانی وجود ندارد.

میان نحوه بودن و نحوه فهم ارتباط قوی وجود دارد. کیفیت زندگی در نظام شهرسازی بسیار مهم است. اما آیا کیفیت زندگی فقط شاخص‌های مادی دارد یا باید به شاخص‌های معنوی از زندگی هم برگردیم؟ مشکل اینجاست که وقتی وارد کیفیت زندگی می‌شویم تفسیر می‌شود به «شهر خوب» و برای آن مشخصات مادی تعریف می‌کنیم. من با مشخصات شهرخوب هیچ مشکلی ندارم. فقط می‌گویم کافی نیست. در شهر خوب وضع ذهنی هم مهم است. باید «ایران» را در این میان یافت. وقتی می‌خواهید «ایران» را در این کیفیت زندگی بیابید دنبال آینه و خرابات مغان و پیر مغان و نور باشید تا پرده پرده معرفت‌تان افزایش یابد. بحث بسیار هم در حکمت ما این است که شیوه وجود و زیست ما به فهم ما اثر می‌گذارد هر تغییری در فهم و معرفت مستلزم تغییر در شیوه وجودی است: ما زنده به آنیم که آرام نگیریم/ موجیم که آسودگی ما عدم ماست.

نکته مهم دیگر این است که وقتی می‌گوییم حکمت ایرانی مبتنی بر حکمت نور در برابر ظلمت است هم به دانش برمی‌گردد و هم به عمل. اگر می‌گوییم دانش نور است عمل هم نور است و اساسا نور مبتنی بر عمل به دانش است. این آیه از قرآن می‌گوید: یوْم تری الْمُومِنِین والْمُومِناتِ یسْعی نُورُهُمْ بیْن أیْدِیهِمْ وبِأیْمانِهِمْ بُشْراکُمُ الْیوْم جنّاتٌ تجْرِی مِنْ تحْتِها الأنْهارُ خالِدِین فِیها ذلِک هُو الْفوْزُ الْعظِیمُ: می‌گوید روزی را می‌بینی که مومنین و مومنات نورشان پیشاپیش آنها حرکت می‌کند و راه را نشان می‌دهد و آنها را به جنات مخلد و جاودان راهنمایی می‌کند که این سعادت بشری است اما در ادامه در آیه بعد می‌خوانیم: یوْم یقُولُ الْمُنافِقُون والْمُنافِقاتُ لِلّذِین آمنُوا انْظُرُونا نقْتبِسْ مِنْ نُورِکُمْ قِیل ارْجِعُوا وراءکُمْ فالْتمِسُوا نُورًا فضُرِب بیْنهُمْ بِسُورٍ لهُ بابٌ باطِنُهُ فِیهِ الرّحْمةُ وظاهِرُهُ مِنْ قِبلِهِ الْعذابُ. یعنی: دیگران به مومنان می‌گویند که به ما نگاه کنید تا ما از نور شما استفاده کنیم و در پی شما حرکت کنیم. پاسخ می‌آید که برگردید و به عقب بروید شما باید نور را در گذشته می‌یافتید. این نور، نور عمل و کردار است و کسی نمی‌تواند به دیگری بدهد.

در شاهنامه سراسر جنگ نور و ظلمت و نیکی و بدی می‌بینیم. ولی فردوسی در حکمت نظری باقی نمی‌ماند و به حکمت عملی هم ورود می‌کند. رستم کسی است که در عمل پیرو این نور است و در زندگی فردی و در هفت خوان حکمت عملی را نشان می‌دهد. می‌بینید که رستم در حکمت عملی است که این نور را خلق می‌کند.

اگر راجع به اندیشه حکمی ایران بحث می‌کنیم، این اندیشه نیاز به ساختار دارد. نمی‌توان ساختار را از کنشگر جدا کرد. این کنشگر در ساختار قرار دارد و با آن ارتباط اقتصادی، فکری، اجتماعی، سیاسی و... دارد.

ما در چالش جدی شهرنشینی قرار داریم همه مفاهیم شهرنشینی ما اعم از موبیلیتی و حرکت، امکان زندگی خوشایندی از شهر و... مشکلات و چالش‌های جدی دارند. این مشکلات به از‌جا‌کندگی اجتماعی و کالایی شدن برمی‌گردد. راه‌حل این چالش‌ها بازخوانی هم‌زمان دو مفهوم بنیادین مدرنیته و ایران در ۱۵۰ سال اخیر است. البته بازگشت به «ایران» بدون بازخوانی مدرنیته ممکن نیست و بازخوانی مدرنیته در ایران بدون بازخوانی معنی و مفهوم هستی «ایران معاصر» ممکن نیست.

چشم‌اندازی که شما از آینده تصور دارید چگونه است؟

بعد از توافقنامه برنامه جامع اقدام مشترک (برجام) ایران مجددا به نقطه تعادل منطقه برگشت. عده‌ای از قدرت‌های جهانی به همراه برخی بی‌تدبیری‌های داخلی سبب شدند که نقطه ثقل خاورمیانه، غرب آسیا، شمال آفریقا و آسیای میانه از ایران خارج شود. اما ما دوباره به نقطه تعادل منطقه بازگشتیم که نشان می‌دهد در این کشور منابعی داریم که می‌تواند آینده روشنی بسازد. بسیار مهم است که بدانیم این منابع هنوز در اختیار ماست چه از نظر جغرافیای سیاسی و ژئوپلیتیکی چه از نظر معرفتی.

ما هنوز در ایران بیش از ۱۰۰ شهر میانی داریم که منابع تاریخی‌شان از بین نرفته، گفت: سبزوار، کاشان، یزد، زاهدان، زابل و... از جمله این شهرها هستند بنابراین اصلا نباید فکر کنیم که منابع ما محدود بوده و از بین رفته است، نه؛ هنوز منابع مادی و معرفتی مختلفی داریم که می‌خواهیم با استفاده از آنها ایران را بسازیم.

فردوسی موفق شد اندیشه ایران‌شهری را در قرن چهارم تحت سایه اسلام بازخوانی کند. ما هم باید یک بار دیگر رویکرد ایران‌شهری را با نور اسلام همراه با گشودن درهای کشور به جهان مدرن بازخوانی کنیم. ما هم ایران را می‌خواهیم هم اسلام را و هم تمدن جدید را. اگر بتوانیم کاری را که فردوسی کرد تکرار کنیم، چشم‌انداز آینده روشنی را برای ایران ترسیم خواهیم کرد. این بحث سرآغاز بحث پیچیده‌ای در دانشگاه‌ها خواهد بود.


تعداد بازدید : 189

ارسال نظر

ارسال