آبیاری سبزیجات با فاضلاب در جنوب تهران

  • پنجشنبه 26 مرداد 1396 ساعت 0:15

اخبار => سایر رسانه ها

نشانی اینجا را وقتی پیدا می‌کنیم که نام «صالح آباد» از زبان یکی از اعضای شورای شهر تهران، فاش می‌شود، پیش از این بارها و بارها شنیده بودیم که مزارع جنوب تهران با آب فاضلاب آبیاری می‌شوند، اما هربار که کسی مثل حافظی پیگیر قضایا می‌شد تکذیب‌ها هم از بیخ و بن شروع شده بود. یعنی از پیشترها اعلام کرده بودند که هیچ زمینی با آب فاضلاب محصول نمی‌دهد.
آبیاری سبزیجات با فاضلاب در جنوب تهران

به گزارش اقتصادآنلاین ، ایران نوشت : پیگیری‌های این عضو شورا نشان داد ، با وجود همه محدودیت‌هایی که اعلام می‌شود، همچنان در مناطقی همچون صالح آباد، شهرک رسالت و اراضی سمت جنوب غربی بهشت زهرا(س)، زمین‌های زیادی با آب فاضلاب آبیاری می‌شوند.

بوی آرسنیک لای سبزی‌ها

«صالح آباد» جایی در دو سمت اتوبان شهید تندگویان است یا همان راهی که از سال‌های دور به بهشت زهرا(س) ختم می‌شده. حالا نه همه جای «صالح آباد» و «کریم آباد» و «حسن آباد» که تنها در چند هکتار وسیع، ظاهراً ذرت و گندم مجوز دار کاشته می‌شود و این وسط‌ها، سبزیجات و صیفی جات هم یواشکی لای بوته‌ها، قد می‌کشد تا شبیه همه چیزهایی که مهر ممنوعیت خورده، بازار پشت پرده اش، سود ده‌تر از کسب و کار عیانش باشد...صبر کنید، اینجا نه کشاورز مقصر است که از سر ناچاری، عطر دلربای سبزی‌ها را با بوی لجن می‌آمیزد و نه شهروندی که ندانسته، کیلومترها دورتر، به هوای سبزی اهواز و برنج شمال، پولش را به جیب دلال‌ها می‌ریزد...اینجا قصه، غصه کم آبی است....

این ذرت و گندم‌های مجوز دار!

مسیر صالح آباد، روایت دو رویی دارد؛ یک طرف، نگاهتان از پس زمین‌های خشک و بی‌آب و علف که می‌گذرد، به زمین‌های معطری می‌رسد که بوی معطر سبزی، هوش از سرشان پرانده و آن طرف تر، درست در مسیر غربی باغ رضوان، (درآن سوی اتوبان) روایت زمین‌هایی شروع می‌شود که امان تهرانی‌ها را بریده و بی‌طاقشان کرده است.... این سمت که به بخش شرقی معروف است، همان نقطه فریبنده‌ای است که تا دماغتان بو می کشد، بوی سبزی و صیفی به مشامتان می‌رسد. چرایی‌اش را هم از زبان «سیف اللهی» بشنوید که 13 سال آزگار است پاهایش از سفتی بیل تاول زده و دستانش هم به رنگ مرزه و ریحان درآمده: «اینجا خبری از آب فاضلاب نیست، نه اینکه نخواهیم، نمی‌گذارند. جهاد بفهمد، هرچه هست را خراب می‌کند. غیر قانونی است. ولی تا همین پارسال، همه زمین‌ها را با فاضلاب، آب می‌دادیم. خودمان هم ته دلمان راضی نبود ولی لااقل محصول که داشتیم. الان به خاک سیاه نشستیم. نه آب چاه می‌دهند و نه می‌گذارند آب فاضلاب برداریم. همین یک موتور آبی هست که می‌بینید. همه زمین‌ها خشک شده. کسی دست و دلش به‌کار نمی‌رود. همین موتور هم از 24 ساعت، 23 ساعت می‌چرخد. چند شریکیم که با هم تقسیم کرده‌ایم. برایمان می‌افتد ساعتی 20 هزار تومان.»

سیف‌الله دستش را به سمت آن طرف اتوبان دراز می کند و می‌گوید: «آنجا ولی هنوز هم با آب فاضلاب آبیاری می‌شود. نه اینکه خوراکی بکارند نه؟! فقط گندم و ذرت می‌کارند که خوراک دام می‌شود! یعنی مجبورند که ذرت بکارند. جهاد جلوی‌شان را گرفته.»

به سیف‌الله می‌گویم هیچ کس برای آبیاری این زمین‌ها فکری نکرده، سهمیه آبی، چاهی... چهره‌اش درهم می‌رود و با دستش شروع می‌کند به پاک کردن عرق روی پیشانی اش:«ای بابا، کسی به فکر آب نیست. فاضلاب را بستند و خب بگویند ما از کجا آب بیاوریم. این وضع بارندگی، این وضع چاه، شهرداری هم اجازه نمی‌دهد از آب چاه‌ها برداریم. ولی همین بالا (کمی بالاتر از زمین‌های کشاورزی، چند کارگر شهرداری مشغول آبیاری چمن‌ها و گل‌ها هستند) ببینید چه طور این چند دانه درخت را آب می‌دهند، خب همین آب را بدهند به ما، مردم واجب ترند یا درخت، حالا کافی است همین جا یک آجر روی آجر گذاشته شود، سریع شهرداری می‌ریزد وهمه چیز را خراب می‌کند.»

بی آبی حالا خیلی‌ها را به هوای پیدا کردن یک کار نان و آب دارتر، به جای دیگری حواله داده. همین یک موتور هم آنقدر آب چاه‌ها را کشیده که زمین‌های اطراف، همه در حال ته نشین شدن است! مرد می‌گوید پایت را که می‌گذاری معلوم نیست چه وقت، همین زمین سست، دخلت را بیاورد.

بوی تعفن، راه زمین‌های مخفی را لو می‌دهد

برای رسیدن به آن طرف اتوبان که روی دیگر صالح آباد عیان می‌شود، جز پیاده‌روی چند کیلومتری، چاره‌ای نداریم. آن‌طرف اتوبان هم بخشی به صالح آباد معروف است و بخش دیگرش به باغ رضوان... به آن سمت هم که می‌رسیم، ابتدا نه خبری از بوی گند فاضلاب است و نه تصویری از رودهای روان پر از پساب... تنها تصویر پیش رو، چند قطعه زمین چند هکتاری گل کلم است که با آب قطره‌ای، آبیاری می‌شوند. اما همین که نخستین زمین را رد می‌کنیم، بوی تعفن، راه زمین‌های مخفی را نشان‌مان می‌دهد. زمین‌هایی که لااقل 10-15 سگ هاری بالای سرشان بی‌دردسر رژه می‌روند. علی صاحب یکی از همین زمین‌های کشاورزی است. یک قطعه 50-60 هکتاری... اسم فاضلاب که می‌آید، تازه سفره دلش باز می‌شود. «یادم نمی‌آید آخرین بار کی از این خیار و بادمجان‌ها برای خانه برده ام. ما خودمان هر روز بالای سر این زمین‌ها هستیم. می‌دانیم چه خبر است. اینها بی‌برو برگرد سرطانی اند. هر روز بوی گند فاضلاب زیر مشام‌مان هست. اصلاً ما اینجا خرید نمی‌کنیم. جرأت نداریم. می‌رویم سراغ آنهایی که با آب چاه یا لوله آب خورده‌اند.»

علی می‌گوید چند جای خوب را از خیلی وقت قبل، همین نزدیکی‌ها، نشان کرده، بی‌دردسر... پولش را هم حرام نمی‌کند، می‌داند غصه سرطان و بدبختی که بیفتد به جان بچه هایش، کار زندگی‌اش تمام است. خودش هم جز ذرت و گندمی که مجوز دارد، دلش به کار دیگری رضا نداده، ولی می‌داند که این حوالی، خیلی محصولات، قاچاقی کاشته می‌شود! می‌گوید محصول که آب فاضلاب می‌خورد، قد و اندازه‌اش هم بهتر است. کسی چه می‌فهمد، می‌روند مغازه، هرچه بزرگ‌تر است را به اسم ارگانیک می‌ریزند داخل کیسه شان! نه برچسبی دارد و نه نام و نشانی، هر که می‌خواهد هم ادعا کند، تا نرود آزمایشگاه، هیچ کس نمی‌تواند بگوید فلان محصول با آب فاضلاب رشد کرده...

باجناق خود من از همین جا جنس می‌خرد، می‌برد کرج به اسم محصول شمال قالب می‌کند به مردم. خودش می‌گوید تهرانی‌ها، آخر هفته گرگر می‌ریزند و به خیالشان جنس مطلوب می‌خرند که آب صاف خورده! ولی از این خبرها نیست. اتفاقاً محصولاتی که اینجا روی دست می‌ماند، آنجا خوب فروش می‌رود، من به شما می‌گویم به هیچ جا اطمینان نکنید. ممکن است از همان میوه فروشی لوکسی هم که می‌خرید مال همین جا باشد. البته تعداد محدود است. ولی خدا را چه دیدی، شاید همان جنسی که می‌خری، آب فاضلاب خورده باشد! یعنی همه جنس‌ها می‌رود میدان میوه و تره بار مرکزی، بعد تقسیم می‌شود.»

سهم دام از محصولات فاضلابی!

«ذرت می‌کاریم و گندم درو می‌کنیم و یونجه، چون مجوز دیگری نداریم، اینها را هم که می‌کاریم، خوراک دام می‌شود...» پرویز این حرف‌ها را که می‌زند، نگاهی به علی می‌اندازد و می‌گوید:«مردم ما را مقصر می دانند، ولی نمی‌دانند که چاره‌ای نداریم. به‌خدا ما هم مخالفیم. درد و مرضش سهم ما هم می‌شود. ولی دام هم می‌خورد، چه فرقی دارد، شیر و گوشتش آلوده نمی‌شود؟ اصلاً همین پایین، پر از دامداری است. چند گله گوسفند هر روز از همین جا،  آب می‌خورند. ولی هیچ کس هم ککش نمی‌گزد.»

گندم و ذرت به صرفه است؟

«نه، ولی چاره‌ای هم نداریم. باید زمین‌ها را ول کنیم و برویم. کار دیگری هم که بلد نیستیم. همین ذرت هم سالی یک‌بار، بار می‌دهد. بعضی وقت‌ها آنقدر محصول می‌دهد که روی دستمان باد می‌کند و بعضی وقت‌ها هم آنقدر کم است که بازار تشنه می‌شود.این موقع‌ها سودش  بد نیست!»

ذرت‌ها را به گاوداری‌ها می‌فروشید؟

نه همین جا، با دستگاه کمباین، ذرت‌ها را آسیاب می‌کنند و بعد پشت ماشین بار می‌زنند و می‌برند گاوداری‌ها. اجازه نمی‌دهند محصول آسیاب نشده، برود جای دیگری.»

جهاد؟

«نه کار دست پیمانکار است. بخش خصوصی است.»

قاچاق در حد خرده کاری!

اینجا منطقه «باغ رضوان» حوالی حسن آباد است. جایی در نزدیکی‌های همان «صالح آباد». منطقه‌ای به فراخی 150 هکتار که 40 هکتارش بیشتر زیر کشت نرفته است. برای همین تا چشم کار می‌کند، برهوت دیده می‌شود و بیابان، همین زمین‌های زیر کشت هم ظاهرشان، جز برای گندم و ذرت نیست. اهالی ولی می‌گویند تا همین پارسال، هر چه دستشان می‌آمده، می‌کاشته‌اند. از گل کلم گرفته تا خیار چنبر و کاهو... شبیه همان گل کلم‌هایی که جلوتر از باقی زمین‌ها، رد فاضلاب را با آبیاری قطره‌ای، گم کرده اند! مردی می‌گوید این آب‌های قطره‌ای هم از آب موتور است، اما آنقدر کم است که به کشت دیگری نمی‌رسد. همین حالا برای 15 هکتار، 14 نفر شریک شده‌اند که با دعوا و درگیری، توانسته‌اند فقط 3 هکتار را زیر کشت ببرند...اینجا هم به اجبار جهاد، آب قطره‌ای کشیده‌اند که اگر نباشد، باید جریمه‌های سنگین بدهند. جهاد بعضی وقت‌ها، هفته‌ای چند بار سر می‌زند. برای همین خیلی هایشان، سهم‌شان را بخشیده‌اند تا لااقل، یک زمین محصول درست و حسابی بدهد!

اهالی اینجا بر خلاف صالح آبادی‌ها، از نبود تصفیه خانه گلایه دارند. می‌گویند، سرمنشأ فاضلاب، در خیابانی نزدیک امامزاده ابراهیم(ع) است. از آنجا آب فاضلاب به سمت چند نقطه منشعب می‌شود که یکی از مسیرها هم همین جاست. پیش ترها قرارشان، ساخت تصفیه خانه بود. اما صالح آبادی‌ها به بوی گند و پشه‌ها اعتراض کردند و نگذاشتند. بعد هم موضوع لابه‌لای بی‌توجهی‌ها، گم شد. شغل اصلی اهالی اینجا، همه کشاورزی است. ولی مردها به جای اینکه روی زمین کار کنند، کنار نهرهای فاضلاب که بوی تندش، هوا را پر کرده، می‌نشینند و از بدبختی هایشان حرف می‌زنند. آنقدر که خیلی وقت‌ها از درد نداری، خودشان هم به خنده می‌افتند. درآمدشان از اینجا صفر است. فقط می‌کارند تا زمین دستشان باقی بماند وگرنه به قول خودشان هزینه‌اش بیشتر از سودش است.می‌پرسم چرا زمین هایتان را نمی‌فروشید؟ می‌گویند که اینجا زمین در نهایت متری 30-40 تومن است،  ولی خریداری ندارد. یکی از مردها حالا زمینش را گذاشته، متری 50 تومن، ولی 10 سال است که هر سال، نرخ‌ها را کم و زیاد می‌کند. چه فایده، آب که نباشد، فقط تماشاچی اند.هر کس هم خریده، پشیمان شده. می‌گویند: «خریدار اول و آخر، خودت هستی.»

مرد ریش سفید نشسته روی زمین می‌گوید که چاه‌ها همه خشک شده‌اند: «مگر ما دلمان می‌خواهد مردم مریض شوند. خودمان هم می‌دانیم این آب چه گند و کثافتی است. حتی زمین هم کم آورده، چه برسد به تن و جان مردم. وقتی آب نباشد، اینجا هزاران نفر مثل ما بیکارند. زمین‌ها همین‌طور افتاده. پدر من روی همین زمین کار کرده و مرحوم شده، حالا ما مانده‌ایم و زمینی که به درد ما نمی‌خورد. نه می‌توانیم محصول بکاریم و نه می‌توانیم ساخت و ساز کنیم. سند شش دانگ هم داریم. ولی حتی اجازه نداریم 4 تا درخت روی این زمین‌ها بکاریم. پارسال چند تا درخت میوه کاشتم سریع جهاد و شهرداری جریمه کردند. همین زمین‌های کشاورزی لااقل باید 50 متربنا برای ابزارآلات داشته باشد، اما جهاد اجازه نمی‌دهد. هنوز یک آجر نگذاشته، مأموران شهرداری سر می‌رسند و همه چیز را خراب می‌کنند. بعد حرف آب که می‌زنیم، می‌گویند به ما مربوط نیست. خب این بیچارگی ما به چه کسی مربوط است؟! الان مسئول اراضی و کشاورزی، جهاد است، می‌گوییم آب می‌خواهیم، می‌گویند نداریم. همین زمین 8 هزار متری من که ورثه‌ای است بین دو پمپ بنزین گیر کرده، می‌گویم جواز ساخت بدهید، می‌گویند در طرح حرم است!»

عباس، مرد دیگری که یک لنگه پا به دیوار موتورخانه تکیه داده، می‌گوید: «من خودم حضوراً چندین بار به بخشداری شهر آفتاب رفتم و گفتم که اینجا محصولات با آب فاضلاب آبیاری می‌شود، هر دفعه قول دادند که می‌آییم و بررسی می‌کنیم، ولی حتی یک‌بار هم نیامدند. الان یک سال و 6 ماه است که بخشدار قبلی عوض شده است.»

خب چاره چیست؟

«می توانند با سازمان آب هماهنگ کنند و یک حلقه چاه به ما بدهند.»

یعنی می‌توانید در این قسمت چاه بزنید؟

«بله ولی اجازه نمی‌دهند. بزنیم هم سریع پر می‌کنند. ولی خودشان که بخواهند مشکلی نیست. شهرداری آنقدر در این قسمت چاه زده که همه چاه‌های اطراف هم خشک شده.»

ما شنیده‌ایم، اینجا بامیه و سبزی هم با آب فاضلاب می‌کارند؟

«نه بامیه با آب موتور است. فقط برای گندم مجوز دادند. خود جهاد می‌گوید مشکل ندارد. نمی‌دانیم بررسی کرده‌اند یا نه؟ ممکن است بعداً بگویند همین‌ها هم آلوده بودند.»

درآمدتان چطور است؟

«بستگی به بازار دارد. پارسال همین محصول را کیلویی 80-100 تومن می‌فروختیم. الان دستگاه می‌کارد، چیزی تهش نمی‌ماند، ما اینجا الکی مشغولیم. می‌کاریم که شهرداری این زمین‌ها را تصاحب نکند. خالی بماند، سریع بر باد می‌رود.»کمی دورتر چند درخت انگور جلب توجه می‌کند. برگ‌های مو طوری بالا رفته‌اند که گویی قرار بوده جرمی را بپوشانند!

این وسط این درخت چکار می‌کند؟

مرد می‌خندد:«برای دلخوشی است...»ولی لبخندش را که قورت می‌دهد، می‌گوید: «چیزی ننویس، اینجا بعضی‌ها یواشکی بادمجان و کدو هم می‌کارند. اینجا از «صالح آباد» گرفته تا «کریم آباد»همه زمین‌ها، آب فاضلاب می‌خورند. خیلی راحت می‌کارند و می‌فروشند. از انواع صیفی گرفته تا همین بامیه... خود من یک‌بار به بخشدار گفتم این صیفی جات هیچ مارک و نشانه‌ای ندارد. لااقل به خانواده خودت رحم کن! خب آدمی که ندارد به هر کاری تن می‌دهد که پول در بیاورد. یکی هم همین، آب که نباشد به فاضلاب هم رضایت می‌دهد.»

مگر جهاد نظارت نمی‌کند؟

 «در حد خرده کاری و قاچاقی است. لای همین ذرت‌ها و گندم ها. رشدش هم خوب است. زود محصول می‌دهد.»

می‌گویم برویم از همین خرده کاری‌ها یک عکس یادگاری بگیریم؟ مرد می‌گوید فلانی بفهمد دمار از روزگارمان درمی‌آورد. لو برود که بدبخت می‌شود! اگرچه از دور هم می‌توان رنگ بادمجان‌ها را لابه‌لای سبزی‌ها تشخیص داد. مرد می‌گوید خانم دنبال چه می‌گردی همین آب موتور هم از زیر فاضلاب رد می‌شود. دلمان خوش است که آب تمیز است. چاه همین زیر پای شماست از کنار فاضلاب رد می‌شود. اصلاً فاضلاب که نباشد آبی ندارد به خورد زمین‌ها بدهد. چند سال پیش که آزمایش دادند فهمیدیم همه زمین‌ها، قارچ دارند. آب فاضلاب خواهی نخواهی زمین را قارچی می‌کند.»

چند سال است از آب فاضلاب استفاده می‌کنید؟

 «15-10 سالی که اینجا هستم، فقط آب فاضلاب بوده. ولی بعضی‌ها 30 سال است که اینجا بوی فاضلاب می‌خورند! جمعیت که زیاد شود، آب فاضلاب هم بیشتر می‌شود. ولی بیچارگی اینجاست همه چاه‌ها را کور کرده و به فاضلاب انشعاب داده‌اند. آب چاه‌ها هم که دست شهرداری است، می‌رود پای همین چمن ها.»

مرد دیگری که خانه‌شان همین حوالی زمین‌های کشاورزی است، غصه دیگری هم دارد و آن وقتی است که باران، نهر فاضلاب‌ها را بیش از اندازه سیراب می‌کند! کوروش می‌گوید: به هرجا که دستشان می‌رسیده اعتراض کرده‌اند، بخشداری، فرمانداری، شهرداری...ولی در نهایت جوابی که دستشان را گرفته «بروید می‌آییم»بوده است... کوروش آن طرف اتوبان، یک دکه گل فروشی دارد. می‌گوید: «پارسال، باران که شدید شد، آب فاضلاب هم از جوی‌ها بالا زد و زمین‌های کشاورزی را که شست، با هرچه کثافت و گل و لای بود، آمد داخل خانه... تا چند روز سطل به دست، همه این کثافت‌ها را می‌ریختیم بیرون...وضعیتی بود که نپرس، اصلاً همه زمین‌ها داخل آب فاضلاب غرق شد. چون وقتی باران می‌آید دریچه‌ها را باز می کنند تا سیل رد شود و برود، ولی کانال‌ها کشش ندارد و بعضی وقتها 5 برابر ظرفیت کانال، آب راه می‌افتد و سرریز می‌شود داخل خانه ها.»حرف که می‌زنیم، سگ‌های ولگرد دوره مان می‌کنند. پایم را که عقب می‌کشم، مرد می‌گوید، نترس دولا که شوی سنگ برنداشته،  فرار می‌کنند. می‌خندد: «سگ‌های اینجا هم مثل زمین هایش، بی‌خاصیت اند!»


تعداد بازدید : 156

ارسال نظر

ارسال