مرگ ها، یکی دردناکتر از دیگری است و هنوز این یکی را باور نکرده، از ضربه بعدی گیج میشویم. بنیتا، تمام این مدت را در ماشین پدرش بود. تمام روزهایی که پدر و مادرش ذره ذره آب می شدند و هر جا می رفتی همه می پرسیدند آن بچه 8 ماهه پیدا نشد؟ تمام این مدت جسد بنیتا، گوشه ای از پاکدشت در ماشین و زیر آفتاب، می سوخت و جمع میشد. مرگ او قابل تصور نیست. زجر قبل از مرگ و ترسی که داشته، روح شنونده را سوهان می کشد. ربایندگان درهای ماشین را قفل کرده بودند، شیشه ها را بالا داده و ماشین و بچه را حتما در ویرانه ای که گذر کسی به آن نیفتد رها کردهاند. در غیر این صورت مگر می شود کودک 8 ماهه ای را داخل ماشین ندید؟ صدای گریههایش را نشنید؟ مگر می شود دخترک زیر گرمای سوزان داخل ماشین، از گرما و گرسنگی و ترس و گریه جان بدهد و تا 6 روز کسی او را پیدا نکند؟ آن نیز کودکی که عکس او را در این چند روز تمام ایران دیدند و صدای نگران مادرش در تمام شبکه ها دست به دست می شد.
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از قانون ، تصاویری که از حال و روز مادرش منتشر شده، دل سنگ را آب می کند. بی جان و رهاست، انگار بین زمین و آسمان معلق و چشم هایش به نقطه ای نامعلوم خیره مانده است. حتی گریه نمی کند. فقط خیره است و در این خیرگی شاید بنیتا را می بیند، بنیتا را که صبح زود توی تختش چشم هایش را باز کرده و خندههای شیرینش مادر را به بوسیدن او تشویق می کند. حالا بنیتا دیگر نیست اما تخت و اتاق و اسباب بازیهایش هستند. عکس ها و فیلمها و خاطراتش هستند، مادر و پدرش هنوز هستند... مادرش... پدرش... مردههای متحرکی که نفس می کشند.
«عزیزان، فرزند هشت ماهه ما در تهران ربوده شده است. برای خاطر خدا اگر جایی در آغوش کسی هر جا او را رویت کردید به ما اطلاع دهید». این اولین نوشتهای بود که به همراه عکس بنیتا در شبکههای مجازی منتشر شد و بعد ازآن، صدای گریان مادرش در گوشیهای موبایل دست به دست شد. ساعت 11:30 دقیقه صبح 29 تیر، مرد جوانی با دختر 8 ماهه اش بنیتا از پارکینگ منزل خود واقع در مشیریه تهران خارج شدند. مرد جوان برای بستن در پارکینگ از ماشین پیاده شد، همان لحظه مردی دیگر اقدام به سوار شدن و سرقت خودرو کرد و پدر بنیتا را که به دنبال ماشین میدوید، پشت سر جا گذاشت.
ربودهشدن خودرو و کودک به کلانتری مخابره شد اما تا 6 روز خبری از ماشین و کودک نشد تا اینکه صبح روز گذشته جسد بنیتا را در پاکدشت و در خودروی پدرش پیدا کردند. انتظار مردم، پیدا شدن کودک بود نه جسد. بحث داغ اینروزها، این بود که رباینده حتما نمی دانسته که کودکی در ماشین بوده است. به طور حتم بچه را به بهزیستی خواهد سپرد یا جایی جلوی چشم خواهد گذاشت تا مردم متوجه شوند اما نه تنها این اتفاق نیفتاد که ربایندگان، ماشین را در دورترین نقطه ممکن و جایی که به چشم هیچکس نیاید، رها کردند. بنیتا می توانست زنده باشد و به آغوش مادرش برگردد. کافی بود که سارق، بچه را همان جا در محله خودشان رها کند، کسی پیدایش می کرد. کافی بودکه شیشههای ماشین را بالا ندهد، بالاخره اتفاقی میافتاد.
تصاویر بنیتا اینقدر در شبکه های مجازی پخش شد که بهطورحتم، ربایندگان نیز آن را دیدند اما دلشان لحظهای برای این کودک نلرزیده است. مرگ بنیتا مردم را داغ کرده و همه از بی مبالاتی والدین سخن میگویند. در اینکه بسیاری ازوالدین دل بزرگی دارند وآنگونه که باید جوانب احتیاط را رعایت نمی کنند، شکی نیست اما در موضوع بنیتا، نمی توان پدر او را مقصر دانست. در اینخصوص «سهیل رضایی» مدیر بنیاد فرهنگ زندگی و پژوهشگر روانشناس می گوید: «هرجا که می روی، بحث بی مبالاتی خانواده است. اگر قرار باشد همه چیز را در مبالات گنجاند که زندگی ممکن نیست.
در سفری خارج از ایران، دوربین من بارها روی موتوری که در اختیار گرفته بودم جا ماند. رفتم و برگشتم و هنوز سر جایش بود. اینجا پدری یک لحظه ماشین را رها می کند تا در پارکینگ را ببندد، ماشین و بچه را با هم می دزدند.
منطقی است که برای بستن در پارکینگ، بچه را بغل می کرد و با خود می برد؟ جامعهای را تصور کنید که قرار است این اندازه کنترلگر باشد. مگر ممکن است؟ ترس و وسواس ذهنی بیداد خواهد کرد».
سارقان آزاد در ایران
ربایندگان بنیتا سابقه دار بودند و از آزادی یکی از آن ها تنها دو روز می گذشت. سارقی که بعد از آزادی به خود اجازه ارتکاب مجدد جرم را داده از عدم کنترل خود توسط پلیس، اطمینان کامل داشته است. رضایی می گوید که سیستم قضایی در ایران برای افرادی که از زندان آزاد می شوند، هیچ کنترل خاصی وجود ندارد. این موضوعی است که نیازمند توجه است نه تزریق وسواس ذهنی به جامعه». این پژوهشگر روانشناس با اشاره به اینکه این افراد با خیال راحت ماشین و کودک را جایی دور از دسترس رها کرده اند، ادامه داد:درجامعهای هستیم که اسطوره های اخلاقیمان به سمت فساد می روند و فاسدان، اسطوره اخلاقی میشوند. ساختارها تهی شده اند ومکانیزم ارزشی از بین رفته است. عجیب نیست که این جامعه از اخلاق و مروت خالی شده باشد». به گفته مدیر بنیاد فرهنگ زندگی در ایران، افراد از ارتکاب جرم آنگونه که باید نمی ترسند. خانواده آتنا با آن همه سر و صدایی که درخصوص مرگ دخترشان به راه افتاد، باید نصف دیه را بپردازند تا قاتل اعدام شود. این یعنی که استاندارد اخلاقی جامعه روز به روز پایینتر می آید. ما مثل سیگار به ایران پک می زنیم و در حال تمام کردنش هستیم. کم یا زیاد، هر کدام در زدن این پکها و به پایان رساندنش موثریم و هیچ یک این تقصیر را به گردن نمی گیریم».
خانوادههایی که از هم می پاشند
نتیجه تحقیقاتی در خارج ازکشور، نشان میدهد که خانوادههایی که مرگ کودک خود را تجربه کرده بودند، 70 درصد بعد از مدتی از یکدیگر جدا شدند یعنی نتوانستند زندگی زناشویی را تاب بیاورندو خانوادههایی که کودکان دیگری داشتند از هم نپاشیدند. این مسالهای است که این روزها به طور حتم خانواده بنیتا را نیز تهدید می کند. رضایی با اشاره به اینکه فرزند حلقه وصل خانواده است،گفت: «در خانوادههایی که کار به سرعت به جدایی میکشد، آسیب ها از قبل وجود داشته و حضور کودک به عنوان حلقه وصل است. قطع این حلقه، پایان ماجراست؛ بهخصوص زمانی که سوگواریها پایان یابد و زن و مرد در وجود یکدیگر به دنبال مقصر بگردند. خاطرات کودک برای آنها تمام نخواهد شد، دلتنگی وجود دارد و پاسخ بیرونی ندارد، پس به خشم می انجامد و این خشم در زن و مرد به عنوان عامل وجودی آن کودک متوجه یکدیگر می شود». این خانواده و خانوادههایی از این دست بهطورحتم نیازمند یاری و حمایت و قرار گرفتن تحت مراقبت روانشناس دارند تا زمانی که به میزان مشخص از این بحران عبور کرده باشند.