شهر «یری» را برای تهیه گزارش پیشنهاد میدهند. راستش اسم این شهر را تا به حال نه شنیدهام و نه دیدهام. تصورم از آن شهری کوچک و قدیمی است، آدمهای پیر و سالخوردهای که مثل روستای سریزد و ابیانه اسم شهرشان را زنده نگه داشتهاند.
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از ایران ، کسانی که پیشنهاد سفر به این شهر را میدهند فقط تا همین حد اطلاعات میدهند که شهری تاریخی است که از دیدن آنجا پشیمان نمیشوم. از مشگینشهر تا یری 30 کیلومتر است. در بین راه هیچ علامت و نشانهای برای پیدا کردن این شهر وجود ندارد، برای یافتن آن از چند نفری سؤال میکنم ولی آنها هم نمیشناسند تا اینکه یکی از اهالی روستای «پیرازمیان» برایم کروکی یری را میکشد.
طبق کروکی به 3 راهی کوچکی میرسم؛ تابلوی کوچک و رنگباختهای مییابم؛ «یری 5 کیلومتر». راست جاده را میگیرم و از میان تاکستانهای سرسبز پیرازمیان عبور میکنم. تاکستانهایی که انگورش را به گفته محلیها روی هوا میخرند. بیشتر اهالی روستا توی همین تاکستانها هستند و به باغهایشان میرسند چراکه وقتی به روستا میرسم انگار کسی آنجا زندگی نمیکند. اگر چند بچه قد و نیمقد را نمیدیدم پیش خودم فکر میکردم روستا خالی از سکنه است.
از پیرازمیان تا شهر یری باید 3 کیلومتری بیشتر راه نباشد ولی چنان پر افت و خیز و ناهموار که جلوبندی ماشین را به هم میریزد. تابلوی دیگری پدیدار میشود که از دور نشان میدهد یک کیلومتر بیشتر راه نمانده ولی وقتی به مقابلش میرسم میفهمم 2 تا از دندانهها را ناشیانه پاک کردهاند. درست مثل هندوانهفروشهای جادهای که روی مقوا مینویسند 10 کیلو هندوانه هزار تومان و وقتی به وانت میرسی میبینی صفر آخر را کوچک و کمرنگ نوشتهاند.
بالاخره گردشگری که این همه راه را تا اینجا آمده حتماً پی این 2 کیلومتر را هم به تنش میمالد و ادامه مسیر میدهد. من هم پی آن را به تنم میمالم و راه پر از چاله چوله را ادامه میدهم تا به محوطه بزرگی میرسم که بخشی از آن را با طناب سفید رنگ نایلونی علامتگذاری کردهاند. در محوطه طنابکشی شده، سنگ افراشتهای بزرگ و کوچکی کنار هم قرار گرفتهاند که شاید در نگاه اول هیچ جذابیتی نداشته باشند.
خبری از تابلوی راهنمای گردشگر یا اینکه اصلاً اینجا کجاست نیست. نگاه جست و جوگرایانه، نتیجهای نمیدهد. انگار پرتام کردهاند توی یک دوره تاریخی که معلوم نیست چه دورهای است و کجای این شهر ایستادهام!
تصورم از شهر یری، شهری کوچک و قدیمی بود ولی حالا جز چند سنگ افراشت و پایههای سبز رنگ زمخت و بدقوارهای که کنار محوطه بنا کردهاند چیز دیگری از این شهر نمییابم. اینترنت هم جواب نمیدهد که ببینم کجا آمدهام و کمی اطلاعات بگیرم تا دستکم پاسخ پرسشهایم را آنجا بیابم.
چند دقیقه بعد گردشگران دیگری هم از راه میرسند و آنها هم مثل من سرگردان و متعجب که شهر یری اینجاست؟ و گله مند از مسیر پر از دستانداز. تصمیم به برگشت میگیریم ولی به ماشین نرسیده مرد جوانی از تنها خانه این شهر که کنار محوطه ساخته شد و شواهد نشان میدهد چند سالی از عمرش نمیگذرد، همراه پسر 4- 5 سالهاش خارج میشود.
«رحیم رسولیان»، نگهبان و راهنمای اینجاست. عینکش را میزند و بیخیال کفش به پا کردن میشود و با همان دمپاییهای پلاستیکی راه میافتد تا ما را ببرد وسط محوطه طناب کشیده شده و مثل نوار ضبط شدهای اطلاعاتی درباره سنگ افراشتها بدهد: «این شهر قدیمی که هنوز اسم اصلی آن مشخص نیست مربوط به 6 هزار سال پیش از میلاد مسیح است و 4 هزار سال پیش نیز به گفته باستانشناسان از بین رفته است. برخی از شواهد حاکی از آن است که در این شهر آتشسوزی بزرگی رخ داده و شهر از بین رفته است. ساکنان این شهر ستاره و ماهپرست بودهاند و اینجایی که ایستادهایم معبدشان بوده است.
این منطقه قرار بود چندین سال پیش از انقلاب اکتشاف شود ولی سالها به دلایل گوناگون به تأخیر افتاد و در نهایت در دهه 80 اکتشافات آغاز شد و مشخص شد اهالی این شهر موفق به کشف آهن شدهاند.»
رسولیان به سوراخهایی که روی سنگافراشتها قرار دارد اشاره میکند، سوراخهایی که در نگاه اول عادی بهنظر میرسند: «این سنگافراشتها بر اساس موقعیت شغلی و شخصیت اجتماعی افراد ساخته شدهاند. مثلاً کسی که دارای موقعیت اجتماعی بالایی بوده اندازه سنگ افراشتش بزرگتر و بلندتر و زیباتر بوده است.
آن زمان ساکنان این شهر برای سنگ افراشتهایشان گوهر شبنما نصب میکردند که متأسفانه برخی از آنها پیش از اکتشاف به غارت رفتهاند.»
توضیحات راهنمای معبد آنقدر جالب است که نگاهام را به تک تک سنگافراشتها میدوزم، تصاویری که شبیه بههم هستند، گیسهای بلند، چشمان گرد و بینیهای دراز و صورتهایی بدون دهان و با قدهایی بین 70 سانتیمتر تا 2 مترو نیم که بیشترشان شمشیر به کمر بستهاند!
رسولیان درباره اشکال این سنگهای عجیب و غریب میگوید: «تاریخ این شهر نشان میدهد حقوق اجتماعی زنان و مردان مساوی بوده تا جایی که حتی سخنگوی این معبد یک زن بوده و سنگ افراشت او با دهان در این معبد موجود است. البته فرضیات گوناگونی درباره اینکه چرا سنگافراشتها دهان ندارند وجود دارد. فرضیهای مطرح است که در معبد کسی حق حرف زدن نداشته و به همین دلیل هم روی سنگها تصویر دهان حک نمیشده و تنها کسی که حق حرف زدن در این معبد را داشته فقط سخنگو بوده.
اما باید درباره قبرهای ساکنان این شهر هم بگویم؛ حدود 600 قبر در این منطقه کشف شده که برخی از آنها نبش قبر شده است. اهالی این شهر تاریخی به زندگی بعد از مرگ اعتقاد داشتهاند و به همین خاطر وقتی کسی از دنیا میرفته آب و غذا و وسایل ارزشمندش را همراه او دفن میکردهاند که در دنیای دیگر وقتی زنده شد بتواند از آنها استفاده کند.»
همراه با او به قسمتهای دیگری از محوطه میرویم. کمی پایینتر از معبد، غار کوچکی قرار دارد که به گفته راهنمای این موزه - شهر جایی بوده که مردم برای ورود به معبد باید در آن غسل میکردهاند و با ظاهری تمیز و آب به سر و رو زده وارد میشدهاند.
کاشت درخت انگور در 5 هزار و 600 سال پیش در شهر یری از دیگر عجایب این شهر است. برخی از باستانشناسانی که از این مجموعه بازدید کردهاند اعتقاد دارند اهالی این شهر جزو نخستین کسانی هستند که آهن را کشف کردهاند و انگور کاشتهاند.
اما نکتهای که قابل تأمل است نحوه نگهداری از 280 سنگ افراشت 8 هزار سالهای است که هیچ بودجه و حتی نقشهای برای حفاظت از آنها تهیه و تدوین نشده است و سالهای سال این سنگافراشتها در گرما و سرما به حال خود رها شدهاند و اگر نگهبانی هم نباشد باید قید این ثروت ملی را زد، ثروتی که هر از گاهی بعضی از آنها در موزههای معروف اروپایی سر درمیآورند.
«مصطفی عزتی» هم مثل من از این معبد بازدید میکند و پس از پایان توضیحات جالب راهنما که آدم را سر ذوق میآورد و با لختی اندیشه در این زمینه که در کشورمان چه تمدنهای شگفتآوری وجود داشته، میگوید: «من در طول 65 سالی که از خدا عمر گرفتهام به شهرها و کشورهای بسیاری سفر کردهام و از موزههای بی شماری بازدید کردهام ولی باید بدون هیچ تعارف و پیشداوری بگویم هیچ کجا مثل کشورمان غنی از تمدن و آثار باستانی نیست. من برای نخستین بار است به استان اردبیل سفر میکنم و با دیدن این منطقه واقعاً شگفتزده شدهام ولی خیلی هم نارحت هستم که چرا میراث فرهنگی به چنین مناطقی بیتوجهی است. آیا واقعاً باید چنین ثروتی این گونه رها بشود؟ نباید برای چنین مکانی نقشه و علائم و بروشوری تهیه شود؟»
ادامه حرفهای او را راهنمای معبد میگیرد: «کسانی که برای دیدن این معبد به اینجا میآیند از وضعیت راه ناهموار گلایه مندند، حق هم با آنهاست. از سوی دیگر باید برای این سنگ افراشتها و قبرهایی که وجود دارد فکری کرد تا آسیبی به آنها وارد نشود. تا همین چند ماه پیش بعضی از کسانی که اینجا میآمدند بدون آنکه بدانند چه میکنند روی این سنگها میرفتند و عکس یادگاری میگرفتند و حتی ناخواسته آسیب هم میزدند. من با هزینه خودم محوطه را حصارکشی کردم تا دیگر چنین اتفاقاتی نیفتد.
اعتقاد دارم باید برای جذب گردشگران امکانات ساده و اولیهای مثل سرویس بهداشتی فراهم آورد. متأسفانه اینجا کوچکترین امکاناتی برای گردشگر و رضایتمندی آنها ندارد. اگر میبینید گردشگر میآید به خاطر علاقهمندی به تاریخ و گذشته کشور است.»
زمان رفتن است و به این فکر میکنم که تماشای چه منطقه دیدنی و منحصر بهفردی را در طول این سالها از دست دادهام. معبدی که اگر اسمی از آن برده شود و تصاویری از آن منتشر شود میتواند برای بقیه هم دیدنی و شگفتانگیز باشد. معبدی که اگر مسئولان محلی و مسئولان میراث فرهنگی اندکی برای نگهداری و معرفی آن توجه کنند میتواند به یکی از جاذبههای گردشگری این استان تبدیل شود.